The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

زن آی وی افی

15 عضو

بلاگ ساخته شد.

به نام هیچ

1401/09/05 01:31

ساعت یک و نیم روز شنبه 5آذر

1401/09/05 01:32

از شدت استرس یا شاید هیجان خوابم نمیبره.همه شبهایی که فرداش میخواستم بیبی چک بزنم خوابم نمیبرد.
این دفعه از دفعات قبل بدتره چون هم بیبی چک منفی رو دیدم اما بازم میخوام بزنم هم اینکه این دفعه جواب منفی بعد از انتقالم بوده.انتقالی که با کلی پروسه طولانی بهش رسیدم.و بدتر اینکه انتقال بعدی خیلییی شرایط برام سختتره.

1401/09/05 01:37

هزار بار تصور می کنم اگه مثبت بشه چیکار کنم،اگه منفی بشه چیکار کنم...

1401/09/05 01:37

باز هم منفی؛دیگه حتی حال گریه کردنم ندارم.

1401/09/05 08:47

*خیلی بهم زور داره میدونم منفیه ولی بازم باید آزمایش بدم.

1401/09/05 10:44

خونی نمی اومد کلی تلاش کرد و سه تا سرنگ عوض کرد که یه ذره خون بگیره.خون برای آزمایشی که منفیه!!!!!

1401/09/05 11:21

نمیدونم درد روزگار از من چیه...
چرا باید جواب همچین آزمایشی که دو ساعت طول می کشه برای من یکروز بشه!!!!
آزمایشگاه گفته برای دستگاهشون مشکلی پیش اومده!!

1401/09/05 17:55

مهر آخر خورد.جواب آزمایش منفی شد.
ازت متنفرم دنیا.اگر کسی داره اینجوری آزمایشم می کنه از اونم متنفرم.حتما یه بیمار روانیه از آزار دیگران لذت میبره.

1401/09/05 20:00

****دوشنبه ظهر پریود شدم و سه شنبه رفتم الزهرا.
همسرم نبود و برای اولین بار تنها میرفتم.
چقدر اسنپ منو اذیت کرد.هم خیلی دیر ماشین پیدا شد هم اینکه اینقدر راننده بد بود که اگه ماشین از روم رد میشد اینقدر درد نداشت که تو این ماشین بودم!!!
اینقدرم استرس داشتم زیر انداز و کاپشنمم جا گذاشتم !!

1401/09/09 23:51

بهم گفت اگه اینبارم نشد می فرستم پی آر پی.
خب چی میشه الان بفرستی؟؟؟!!!!

1401/09/09 23:52

12آذر 1401

1401/09/12 17:18

احساس پوچی داره خفه ام می کنه.احساس غم مثل یه سلول انفرادیه.
دلم میخواد هر‌کس زنگ میزنه و آرزوی بچه دار شدنم رو داره از بالای یه دره عمیق به پائین پرت کنم.دره ای که بارها و بارها و بارها توش سقوط کردم...

1401/09/12 17:20

چرا زمان نمیگذره؟!؟

1401/09/12 17:23

اینترنت رو هم قطع کردن.انگار اسید میپاشن رو زخممون.
بیقرار و بی تاب و کلافه ام

1401/09/12 17:40

*****
16 آذر 1401
انگار اختیار دست و پا و فکرم با من نیست.هیچکاری نمی تونم بکنم.
خیلی چاق شدم اما انگیزه ای برای ورزش ندارم.
تمام ذهنم فقط روی فرار تمرکز داره.کاش میشد برم جایی که هیچکدوووووم از اطرافیانم رو هرگز نبینم.جایی که دیگران راحت در مورد بچه ازت سوال نکنن و اون رو برات یه عیب ندونن!!!
میخوام مفهوم خدا رو توی این دوره از خودم دور کنم،خیلی کار سختیه چون مقدار زیادی از مکالماتمون رو بی دلیل این مفهوم تشکیل داده.
دندونم رو کشیدم،نمیدونم چرا با وجود مصرف مداوم مسکن اینقدر درد داره!!!

1401/09/16 14:52

*******
17 آذر
دل تو دلم نیست.دیگه نمی تونم چت گروهها رو بخونم،واقعا با هر خبر منفی کل وجودم خالی میشه.خودمو جای تک تک اونا می بینم.دلم میخواد بدونم بچه ها مثبت شدن یا...
نازنین،سپیده،نگین...
سوفیا چیکار می کنه؟کنار اومده؟جنینهای الناز چطور شدن؟
؟؟؟؟؟
آخ نی نی پلاس چقدر درد و استرس توی خودت جا دادی...

1401/09/17 18:10

*******
19آذر
ده روز بعد استرادیول رفتم الزهرا.دکتر خیلی خسته بود و اونجا خیلی شلوغ.بعد از اینکه رسیدم متوجه شدم که دفترچه نیاوردم!
سه خطی و ضخامت آندو 8،اما دکتر گفت چهارشنبه بیا برای انتقال،گفتم میشه روز 17پریود،دیر نیست؟؟گفت جنین 4روزه اس باید پروژسترون رو بالا ببریم.خب چی میشد از قبل این شیاف کوفتی هم میدادن.
برا آمپول فیلگراستیمم گفتم گفت من نمیدم چون تاثیر آنچنانی نداره.
سمیه هم اونجا بود صدای قلب بچه رو نشنید،بهش گفت برو ده روز دیگه بیا.
این راه همش استرس و فشاره?

1401/09/19 17:31

بالاخره بهزیستی رشت هم رفتیم.اما شرایط خیلی سخته.نمی تونم یه بچه ای رو بچه خودم بدونم بعد چند سال والدینش دادگاه تشکیل بدن و بخوان از من بگیرنش!!!!!!!!!!
این در هم داره به روم بسته میشه??

1401/09/19 17:36

غمگین و شکست خورده ام.شبیه کسی هستم که همه اموالش رو غارت کردن و وسط کویر رهاش کردن.کاااااااش همسر من مثل همسر سوفیا بچه دوست نداشت که این روزها رو نمیدیدم...

1401/09/19 17:40

******
22آذر
از صبح خودم رو مشغول کارای خونه کردم که به چیزی فکر نکنم،کل انگشتها و پشتم درد گرفته.ولی الان خوابم نمیبره،نمیدونم استرسه یا نا امیدی.رنجیده خاطرم از این قسمت و پیشانی پر از دردم...?

1401/09/23 01:02

*******
23آذر
انتقال رو ساعت هشت و نیم انجام دادن.این دفعه با اینکه شیاف هم گذاشته بودم خیلی درد داشتم‌.از دیشب مقعدم درد می کنه،فکر کنم مشکل از همونه.
وسط انتقال گریه ام گرفت از این همه بی کسی و اینکه باید همش تنهایی دردمو به دوش بکشم.از اینکه روزگار باهام بازیش گرفته.(الانم واینمیسه)
پرستاری که سونو می کنه تند گفت منقبض نکن.اما دکتر کبود بهش گفت رهاش کن بزار راحت باشه.بعد شروع کرد باهام حرف زدن،گفت ایشالا این دفعه حتما میان دیگه خیلی مامانشون رو اذیت کردن.گفت اسم پسرت رو بزار رادین یعنی جوانمرد.بعد چند لحظه گفت اسم دخترتم بزار روژین...
????
اصلا دلم خوش نیست.می ترسم بازم امیدوار بشم?????

1401/09/23 09:15

ساعت یک مرخص شدیم،دکتر برام آزیترومایسین نوشته احتمالا عفونت دارم ولی خودم ترشحی چیزی ندیدم.
زیر دلم(تخمدان راست بیشتر)و وسط کمرم درد می کنه.

1401/09/23 19:08

*******
24آذر
دیشب خیلی اذیت بودم.شکمم تا جایی که راه داشت باد کرده بود انگار که پوستش داشت ترک میخورد و از داخل روده و معده ام داشتن پاره میشدن.کلی به خودم پیچیدم و همسرم چندتا مشت توی پهلو و پشتم زد و دستمو توی شکمم فرو میکردم واقعا خیلی درد داشتم و انگار داشتم خفه میشدم.بعدش دستشویی رفتم یه چیزی ازم افتاد شبیه نایلون پاره شده آب که یه نقطه تیره(خونی)داخلش بود و کمی خون تیره انگار.با دستمالم که خودمو خشک کردم ترشحات قهوه ای رنگ بود.
صبح که دستشویی رفتم ترشحات هست،دل دردم دارم،پاهامم درد می کنه.

1401/09/24 09:36