دل نوشته يك زن
بعد از این که زایمان کردم 40 روز خونه مادرم موندم
روز چهلم همسرم تماس گرفت و گفت میخوام بیام دنبالت برای این که خونه بدون تو هیچ ارزشی نداره
خواستم ناز کنم 4 تا خواهر مجردم هم تشویقم کردن بنابراین گفتم نه نمیام میخوام دو هفته بیشتر بمونم
البته این حرف خواهرام بود منم حرف گوش کن
ناراحت شد و تلاش کرد قانعم کنه ( این جمله رو نمیدونم چیه )
عصر دوباره زنگ زد و ازم خواست که برگردم خونه اما من بر نظر خودم اصرار کردم
دیگه با من حرف نزد و سراغمو نگرفت تا دو هفته بعد اومد منو از خونه مادرم برد
تو راه بهم گفت : من خواستم بیام ببرمت اما تو لج کردی
منم نتونستم تو خونه تنها بمونم زن دوم گرفتم
و طبقه بالای خونمون جاش دادم
تلاش کردم باهاش حرف بزنم سرم داد زد :
?اگر میخوای خونه پدرت بمونی بمون اگرم میخوای با من بیای بیا
مطمئنا انتخاب من این بود که باهاش برم ? و قیافه زن دوم رو ببینم و حالشو بگیرم ?
وقتی وارد خونمون ? شدم از غصه و حرص سوختم چون می شنیدم صدای کفش پاشنه بلندش ? رو که مدام تو خونه حرکت می کرد این صدا گوشامو کر میکرد و از غصه می کشت?
همسرم هرساعت میرفت بالا پیشش
چیزی که خونمو بجوش می اورد ? صدای کفشش? بود
یعنی 24 ساعته ⌚ بخاطر همسرم بخودش رسیده ?و تو خونه راه می ره
دو روز بعد همسرم اومد و گفت میخوام آماده بشی تا بریم بالا به عروس? خانم یه سلامی کنی اینم اجباریه
بهترین لباسامو ? پوشیدم ? و باهم رفتیم بالا و دم در ایستادیم که کلید رو در بیاره و بذاره تو قفل در ?
در همین حین تا شنید کسی در ? رو داره باز میکنه اومد سمت در
منم که صدای کفشش? رو. شنیدم داره میاد
تعادلمو از دست دادم و از هوش رفتم
به هوش نیومدم تا این که دیدم همسرم بهم آب می پاشه ? صدام کرد و گفت پاشو ببین?
وقتی نگاه کردم دیدم گوسفندی که سم هاش تو قوطیه ?
گفت این قربونیه سلامتی تو و نی نی ??
فقط اشتباهی که کردی نمیخوام دیگه تکرار بشه
گوسفند بیشعور این همه وقت یه صدا نداد بگه بعععععععع????
1402/04/01 00:00