پسر و دختری مجنون یکدیگر بودند
پسر به خاستگاری دختر رفت که تا ابد با او باشد ولی پدر دختر شرطی عجیب برای ازدواج با دختر گذاشت.
پدر دختر به پسر گفت: شرط ازدواج با دختر من اینه که این لیوان اب را از بالای کوه بدون اینکه یک قطره از اون کم بشه بیاری من بخورم
پسر بدون معطلی این کار رو انجام داد
او رفت و برگشت پدر دختر تعجب کرد از دیدن لیوان پر و اونو خورد و بالاخره با ازدواج انها موافقت کرد
مدت ها بعد عده ای از پسر پرسیدند ما دیدیم که آب از لیوان ریخت ولی بازم پر بود!
پسر گفت :ترس از دست دادن عشقم باعث شد اشک بریزم وتمام اشکها در لیوان ریخت ولی چون کافی نبود شاشیدم توش.
آری پسرک عاشق رید به داستان آموزنده و عاطفی ما
سگ تو روحش????
1398/04/07 18:11