دقیقا همین اتفاق اون روز تو چابهار افتاد
ن برای من
ی دخترجوون بود من تو راهرو متوجه شدم اونم تنهاس منم تنها بودم از سنو تا مطب دکتر مسیر کوتاهی بود همسرم جایی گیربود نتونست بیاد دنبالم گفتم خودم یکم پیاده راه برم دیدم دختره هعی خودشو بمن میچسبونه من توجهی نکردم بعد خودش بهم گفت ی مرده توماشین همش اشاره میکرده بیا سوارشو اینم ترسیده خودشو بمن چسبونده ک اون بفهمه تنها نیس
حالا مسیر ماهم انقد شلووووغغغغ و ترافیک و رفتوامد
خلوت نبود
1403/02/29 13:57