اومده بودن اونجا انقد شیطنت کردن شوهرم یهو اخلاقش ریخت بهم همه تعجب کردن ک چش شده یهو گفت پاشو بریم سرم درد میکنه حالا هی مامانمم میگ یاسی رو نبر خطر داره بدار بمونه هی سوهرم میگفت نه میخواد بره حموم.چقد مامان بیچاره ام فک کرد چیزی گفته ک شوهر من ناراحت شده سرهمین چقد معدرت خواهی کرد اخربهش گفتم مامان شوجی خیلی حساسه میترسه این 15 روز اخری ی بلایی ی اتفاقی بیوفته نتونه جمع جور کنه یا اگدوقولوها بپرن رو شکمم یچیزی ب خاله بگه بعد ها نشه جمع و جورش کرد سرهمینه طفلی مامانمم دمق شد گفت باشه فردا صب زود بیایید.حالا فک کنم خواب باشن ساعت 1ونیم 2 میرم خونشون
1398/08/15 10:52