صبح داود رفت سرکار
من حالم بد شد بالا اوردم معدم اسپاسم کرد و زد به کمرممم
البته با درد بیدار شدم
وااااای چشمتون روز بد نبینه واااااای دوساعت تمام از درد اشک ریختم و عرق ریختم به وسعته وجودم درد میزد به دیافراگمم نمیتونستم نفس بکشم مامانم بدبخت از خواب پرید از ترس هی گفت چته چته
اب داغ گرفتم روش مامانم با روغن ماساژ داد پتو برقی گرفتم به شکمم و کمرم
زیر قفسه سینم مثل سنگ شده بود
فسط هی گفتم خدا بخاطر این بچه الان بیدار میشه گرسنشه نمیتونم شیرش بدم
واااااااااای هرچی بگم چقدر بد بود کم گفتم فکر کن لختا لخت افتاده بودم رو تخت جیغ میزدم از درد مامانم شورت پام کرده ابجوش نباتم داده ماساژم داده قشنگ دوساعت طول کشید تا ول کرد
1398/05/04 20:37