این حرفا رو بزار کنار تفریح کن گردش برو حالا که شوهرت پایه اس ..توکل کن به خدا هیچ اتفاقی ام نمیوفته واسه بچت
1398/04/07 17:34
//= $member_avatar ?>
من بهمن بودم خیلی پارتی بازی میشدالبته خداروشکرازمن خوب بود
1398/04/07 17:34
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
عالی بود از خدمه تا پرسنل پرستاری و کشیک شب و ...
از نظر منم عالی بود خداییش خیلی تمیز بود و رسیدگیشون هم خیلی خوب بود
1398/04/07 17:34
//= $member_avatar ?>
همش میبرم خونه مامانم انقدرمیترسم بچم چیزیش نشه همه میگن چقدرحساسی درصورتی که میترسم حساس نیستم
1398/04/07 17:35
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
من بهمن بودم خیلی پارتی بازی میشدالبته خداروشکرازمن خوب بود
منم شنیدم بهمن خوبه
1398/04/07 17:35
//= $member_avatar ?>
همه باهام مهربون بودن تکنسین بیهوشی دکترم حتی بیمارای دیگه تو اطاق بهم دلداری و امید میدادن میگفتن از جات پاشو برو دستشویی اخه خیلی خیلی شکمم درد میکرد بعد اینک سریم رفت
1398/04/07 17:35
//= $member_avatar ?>
جدی
1398/04/07 17:35
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
همش میبرم خونه مامانم انقدرمیترسم بچم چیزیش نشه همه میگن چقدرحساسی درصورتی که میترسم حساس نیستم
منم حساس نیستم ولی خوب گاهی میترسم ولی نه اونقدر که عذاب بکشم
1398/04/07 17:35
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
همش میبرم خونه مامانم انقدرمیترسم بچم چیزیش نشه همه میگن چقدرحساسی درصورتی که میترسم حساس نیستم
چرا میترسی خب
1398/04/07 17:35
//= $member_avatar ?>
پاسخ به
همه باهام مهربون بودن تکنسین بیهوشی دکترم حتی بیمارای دیگه تو اطاق بهم دلداری و امید میدادن میگفتن ا...
اره همه خوب بودن خدایی
1398/04/07 17:36
//= $member_avatar ?>
من اصلااااا دردنداشتم همم تعجب میکردن همون شب راه رفتم فرداش مثه یه ادم معمولی راه میرفتم خداروشکرازهمون روزبقول یه نفرچشم زدن کارم همش گریه وناراحتی شد