"گروه خودمونی" مادران مرداد شهریور ۹۷

1 عضو

نمیدونم دل تنگ پدرومادرم شدم یاچی

1398/04/07 02:05

میترسم ایناروهم بیدارکنم طفلکی هابترسن

1398/04/07 02:05

باشوهرم اومدم

1398/04/07 02:05

نمیدونم یه استرس عجیبی گرفتم

1398/04/07 02:06

من خودم همه رودرس آرامش میدم الان خودم استرسی شدم?????

1398/04/07 02:06

آخی نه بیدارشون نکن.یه کم ذکر بگو وقرآن بخون شاید بهتر شدی

1398/04/07 02:06

?

1398/04/07 02:06

میدونم ازاسترسه

1398/04/07 02:06

ولی نفسم یکم سنگین شده گفتم نکنه بمیرم????

1398/04/07 02:07

برو پیش شوهرت و فکرتو مشغول کن که از این فکر در بیای

1398/04/07 02:07

تازه اکوقلب دادم سالمم

1398/04/07 02:07

پیشش خوابیدم

1398/04/07 02:07

ولی اون هفت پادشاه روخواب میبینه

1398/04/07 02:07

مازناچرابایداینطورضعیف باشیم وفکروخیال بکنیم

1398/04/07 02:08

من خودمم اینطورم ولی از مرک خودم نه از مرگ عزیزام میترسم

1398/04/07 02:09

یادم خودم به مادرسام معلم شده بودم وچه تکنیک هایادمیدادم الان هنگم خودم

1398/04/07 02:09

پاسخ به

من خودمم اینطورم ولی از مرک خودم نه از مرگ عزیزام میترسم

شراره منم همینطور

1398/04/07 02:09

بعضی وقتا میبینی ناخواسته مرگ یکیشونو تصور کردم انقد بهم سخت میگذره که گریه میکنم و هرجی حرف بار خودم میکنم

1398/04/07 02:10

جای خالی باباومامانم رودیدم نگران شدم که خدانکرده زبونم لال نباشن وای خدایانیاداون روز?????

1398/04/07 02:10

پاسخ به

بعضی وقتا میبینی ناخواسته مرگ یکیشونو تصور کردم انقد بهم سخت میگذره که گریه میکنم و هرجی حرف بار خود...

شراره منم همینطورم

1398/04/07 02:11

الان فکرخواهرمجردم داداش کوچیکم کردم که پدرومادرم نیستن چقدتنهاهستن

1398/04/07 02:11

آخه ماتبریزباغ داریم باباومامانم 2 ماه میرن اونجا

1398/04/07 02:12

بعضی وقتاتصمیم میگیرم برم پیش روان پزشک????

1398/04/07 02:13

ازبس فکروخیال میکنم

1398/04/07 02:13

قبلا زیادبودالان باوجوددخترم کمه ولی هست

1398/04/07 02:13