سازنده اپل
میگوید
در دوران کدوکی شبی ک از گشنگی و سرمای شب داشتم تو خیابون رد میشدم پشت شیشع یک میوه فروشی ایستادم و میوه ها رو نگاه میکردم
ک دل میوه فروش ب رحم اومد و یک سیب بزرگ ب من داد
من خوشحال شدم و از اونجا دور شدم در مسیر خواستم شروع کنم سیب رو بخورم ک فکری ب ذهنم اومد ک بدم سیبمو با دو تا سیب کوچک عوض کنم یکی رو خودم بخورم و یکی رو بفروشم
و این شد کار و منبه در آمد من
من هر شب سیب هامو با سیب های کوچک عوض میکردم و میروختم
.
و....
..
تا روزی ک من این شرکت رو راه انداختم
روش سیب گاز زده ای رو گذاشتم
ک یادم نرود از کجا ب کجا رسیدم
یادم نرود ک جلوی نفس خودم رو گرفتم و اون سیب بزرگ رو نخوردم
???البته داستان رو خیلی وقته خوندم خلاصه براتون گذاشتم
یادمان باشد از سیب های زندگی مون چطور استفاده کنیم ????????
1398/08/29 20:11