هیچکدوم از دختر خانومای فامیلمون طبیعی زایمان نکردن
میترسیدن از ریخت بیوفتن?
1399/02/24 10:08
//= $member_avatar ?>
حتی خواهرم و زن داداش هام سزارینی بودن
1399/02/24 10:08
//= $member_avatar ?>
هم منو از طبیعی ترسوندن
هم میگفتن به هیچ عنوان انجام نده
1399/02/24 10:08
//= $member_avatar ?>
ولی واقعیت من خودم بی نهایت دلم میخواست طبیعی زایمان کنم و دردشو بکشم
مگه قدیمی ها چیکار میکردن... بالاخره یه تجربه ایه که خیلی اراده میخواد
بعد زایمانم راحتتری
1399/02/24 10:09
//= $member_avatar ?>
قرار بود برم میلاد یا یثربی چون دکترم فقط میومد اونجا
1399/02/24 10:10
//= $member_avatar ?>
ولی بخاطر کرونا ترجیح دادم برم زایشگاه چون امنیتش از لحاظ کرونا بیشتر بود به نظر من
1399/02/24 10:10
//= $member_avatar ?>
وگرنه از لحاظ مالی مشکلی نداشتم
1399/02/24 10:11
//= $member_avatar ?>
تصمیم گرفتم مامای خصوصی بگیرم که حداقل موقع دردها یکی باشه که بهم کمک کنه
1399/02/24 10:11
//= $member_avatar ?>
خلاصه با یه مامای باتجربه که خودش دفتر داشت واسه خانوم های باردار ماما میفرستاد ارتباط پیدا کردم
1399/02/24 10:13
//= $member_avatar ?>
بخاطر کرونا تلفنی باهاش هماهنگ بودم
1399/02/24 10:13
//= $member_avatar ?>
قرار شد هر زمان دردم شروع شد بهش خبر بدم، هر بیمارستانی که رفتم اونم واسم ماما بفرسته
1399/02/24 10:14
//= $member_avatar ?>
سونوی 37_38 که رفتم متوجه شدم اب دور جنینم کم شده
البته یه مقدار ابریزش داشتم که خودم با ترشح اشتباه میگرفتم
1399/02/24 10:15
//= $member_avatar ?>
وقتی به دکترم تماس گرفتم و گفتم اب دور جنینم رو مرز قرار داره
گفت استراحت کن و هفته دیگه بازم یه سونو بده
1399/02/24 10:16
//= $member_avatar ?>
چون من ابریزش رفته بود رو مخم و نگران بودم با این خانوم ماما مشورت کردم و متوجه شدم ایشون زایشگاه کار میکنن
گفت برم زایشگاه یه نوار قلب بگیرن، شایدم معاینه انجام بدن
1399/02/24 10:17
//= $member_avatar ?>
خلاصه وقتی رفتم شیفت دکتر پریسا طالبیان بود و این خانوم ماما هم بود
با توجه به معاینه متوجه شدن بهتره بستری بشم
1399/02/24 10:18
//= $member_avatar ?>
اینم بگم که من واقعا بی تجربه بودم و پر از استرس
1399/02/24 10:19
//= $member_avatar ?>
ساعت 9و نیم شب بستری شدم
1399/02/24 10:19
//= $member_avatar ?>
اصلا درد نداشتم فقط گریه میکردم چون نگران بودم و همه چی یهوویی اتفاق افتاد
1399/02/24 10:19
//= $member_avatar ?>
شانس من اونشب شیفت همین مامایی بود که باهاش در ارتباط بودم
تا ساعت 6 و 7 صبح که شیفت خانوم دکتر فهیمی نژاد شد
و اومدن کیسه آبمو پاره کردن