پاسخ به
الاهی خب نگفتی چرا دعواتون شد
بامادرشوهرم اینا رفته بودم مصلا مراسم هواسردبود حلمالباسش کم بودوای نمیستاد گریه میکرد زنگ زدم شوهزم گفتم واسش لباس بیاره یه کلی طول کشید تابیاد اعصابم خورد شد حلمام گریه میکرداومد بحثمون شد گفتم میرم خونه گف ببرمت خونه مامانت تنهانمون منم گفتم پس تو چی هستی کجا میخوای بری و اینا دعوامون دراومد هرچی دلش خواست توراه گف بهم رسیدم خونه رفت بیرون منم انقد گریه کردم.نیم ساعت بعد اومد خونه...
1397/05/15 11:56