سلام ب سوتی لندی های عزیز .
سه سال پیش اسمم تو کاروان برا کربلا دراومد و رفتم کربلا بدون خانواده .چون دخترخیلی مذهبی بودم از هیچ چیز سردرنمیاوردم .تو اتوبوس ک داشتیم میرفتیم سرکاروانمون گف خانم اسماعیلی شما از همه جوون و کم سن و سال ترین بعضی از کارهارو انجام بدین و منم قبول کردم .بعداز دو سه روز وقتی از نجف ب کربلا میرفتیم صدام کرد گف میخوام برای خانم ها این کاروان هدیه بگیرم بمناسبت روز زن .شما لطف کنید هر *** هر چقد میتونه پول کمک کنه ک هدیه بهتری بگیریم منم تو اتوبوس قضیه رو گفتم ک مقداری پول خود سرکاروان میزاره چون تعداد خانم ها زیاده خودتون هم کمک کنید مخصوصا اقایون ک هدیه درخور خانم ها باشه و شروع کردم از اول اتوبوس پول جمع کردن بعضیا پول میدادن و بعضیا میگفتن تو هتل بهت میدیم پول همراهمون نیس من خنگ هم وسط اتوبوس وایستادم گفتم از جلو ک ندادن از عقب کسی هست بده
وای دیدم شونه همه داره میلرزه همین شد ک سرکاروان دیگه بهم کار نگفت بعدش ک رفتیم تو هتل ی خانمی برام تعریف کرد ک چی گفتم و چ معنی میده و چرا پسرا ریز میخندیدن حیف ک دوتا از پسرای همشهریم هم همراهم بود و دیگه نتونستم تو چشماشون نگاه کنم
@zaanone
این پیام از برنامه نی نی پلاس ارسال شده است.
"لینک قابل نمایش نیست"
1398/07/16 21:54