منم دوس داشتم یکم بگذره ولی خب خدا خواست که نی نی زود تر بیاد تنها نباشم دیگه
هیچکس اندازه خدا صلاح مارو نمیخواد
1398/09/06 12:55
الان تفاوت سنیم با بچه هیجده ساله
این عالیه
1398/09/06 12:55
منم دوس داشتم یکم بگذره ولی خب خدا خواست که نی نی زود تر بیاد تنها نباشم دیگه
عیب نداره عوضش حوصلت از ما بیشتره
1398/09/06 12:55
عزیزم اون شب واسه همه دخترا بجای لذت درد داره
اخه من نمیدونم چرا همون شب حامله شدم ک☹️
1398/09/06 12:55
عزیزم اون شب واسه همه دخترا بجای لذت درد داره
من عروسی نگرفتم بجاش خونه خریدم جای عروسی رفتم سفر مشهد بعد کربلا اما با اینکه اونهمه فشار نبود اما باز سخت بود برام
1398/09/06 12:56
اخه من نمیدونم چرا همون شب حامله شدم ک☹️
خواست خدا عزیزم
1398/09/06 12:56
اخه من نمیدونم چرا همون شب حامله شدم ک☹️
اخی عزیزم میفهمم حالتو اما عوضش بعد ها هروقت یاد اون شب میافتی میفهمی خدا همون شب چه هدیه بزرگی بهت داده
1398/09/06 12:56
اخی عزیزم میفهمم حالتو اما عوضش بعد ها هروقت یاد اون شب میافتی میفهمی خدا همون شب چه هدیه بزرگی بهت ...
دقیقااااا منم میخواستم اینو بگم
1398/09/06 12:57
اخی عزیزم میفهمم حالتو اما عوضش بعد ها هروقت یاد اون شب میافتی میفهمی خدا همون شب چه هدیه بزرگی بهت ...
??
1398/09/06 12:57
من عروسی نگرفتم بجاش خونه خریدم جای عروسی رفتم سفر مشهد بعد کربلا اما با اینکه اونهمه فشار نبود اما ...
چه خوبکاری کردی.
1398/09/06 12:57
همیشه به پدر شوهرم گفتم عروسی نمیخوام جاش بریم مشهد ولی قبول نکرد
ما خیلی مهمون باید میگفتیم دوتامون بچه و نوه اول بودیم دیدیم خونه بخریم بهتره آخه بابام جشن مفصل عقد واسمون گرفتش
1398/09/06 12:57
1398/09/06 12:58
1398/09/06 12:58
1398/09/06 12:58
اها پس اینطوری بود ما واسه اونا جشن نداشتیم فقط همون شب عردسی بود بقیه همه ساده برگزار شد
بابام نزدیک 600 نفر شام داد واسه عقدمون
1398/09/06 12:59
بچه ها ببخشید وسط صحبتتون عکس فرستادم اینا خوشگله؟
اتفاقا داشتم میمیدم خیلی خوبن مخصوصا فیله
1398/09/06 12:59
شما ماماناتون سیسمونی رو میدن؟
ما رسم شکنی کردیم گفتیم خودمون مسئولیت بچمون و قبول کنیم
1398/09/06 12:59
بابام نزدیک 600 نفر شام داد واسه عقدمون
خب عروسی بوده دیگه ما عروسیمون انقدر مهمون داشتیم
1398/09/06 13:00
مادران کرجی بهار ۹۹
تبادل اطلاعات, بیمارستان های کرج, دکترها
27 عضو
