بعد 100 سال رفتیم اتاق باشوهرم کارای خاک بر سری بکنیم
وسط عملیات صدای 2 تاسرفه اروم دخترم اومد ودیگه صدا نیومد .یه چنددقیقه گذشت من گفتم برم ببینم خوابه.اومدم دم در اتاقمون ازدور دیدم چشماش بازه .زل زده به آینه شمعدون نه تکون مبخوره نه پلک میزنه.چندبار بلند صداش کردم ودوییدم طرفش و شوهرمو صدا کرد .رسیدم بالا سرش منو دید سرشو طرفم کرد
یعنی جونم دراومد مهسا توی اون چند صدم ثانیه نمیشه بگم چه فکرابی اومد سراغم
فکر کردم دور ازجونش زبونم لال خفه شده .اصلا نمیشه بگی چطوری شدم .حالا ازدیشب حالم خوب نیس .سرم گیج میره وجون ندارم
مردشور هرچی عملیات ببرن ایشالله
1399/07/16 13:58