چت دوستانه

17 عضو

اخه میدونی چن ماه پیش برا یه دعوا کوچیک بچمو ازم گرف ومنم پلیس بردم دم درشون درگیرشدن مانان و ابجیش گفتن بچه نیست اینجا و کتکم زدن الان از اون موقع میگه تو ابرومو بردی و این حرفا ولی من کاری نکردم فقط بچمو میخواستم الان میترسم میترسم نکنه از شیر گرفتمش بگیره ازم اخه گفتم که امیرعلیم زیاد ب پدرش وابسته اس ??

1398/10/15 09:48

پاسخ به

آخرین ثانیه های به خواب رفتن اولین ثانیه های بیدار. شدن وقت بیقراری اینا بهترین وقت برای ارتباط عاطف...

موقع خوابش همیکارارو میکنم یا لالایی میخونم یا اهنگه اروم میزارم دستاشو میگیرم روپام میخوابه

1398/10/15 09:49

فاطمه جان من مشکل وابستگی پیدا کردم ،قبلا با باباش دوست داشت از ماشین پیاده بشه بره خرید اما دفعه اخر که میخواست بره باباش از گریه هلاک شد تازه تو خونه هم هستیم اگه بخوام برم اشپزخونه باباشم باشه گریه میکنه فکر میکنه میخواد بزارمش برم

1398/10/15 13:15

شیر هم خیلی وحشتناک میخوره

1398/10/15 13:15

خوب بودااا اما الان دو سه هفته اینجوری شده.حتی غذا که میخوره بلافاصله رو غذا میاد شیر میخوره

1398/10/15 13:16

کلا خیلی وابسته شده بهم

1398/10/15 13:16

پاسخ به

نه نمیدونم اصن چجوری بشناسم مزاجشو

حالا اینو بزار یه بار تو گروه توضیح میدم وقت زیادی می‌بره یا ببر دکتر طب سنتی بهت میگه

1398/10/15 20:38

پاسخ به

اخه میدونی چن ماه پیش برا یه دعوا کوچیک بچمو ازم گرف ومنم پلیس بردم دم درشون درگیرشدن مانان و ابجیش ...

خب آخرش بچت اونجا بود یا نبود؟
من واقعا متاسف شدم چرا باید بچه بشه وسیله مادر یا پدر برای رسیدن به خواسته هاشون از طرف مقابل

1398/10/15 20:39

پاسخ به

ببین شوهرم احساس میکنم ازعمد داره بچه رو از من سرد میکنه یکارای میکنه بهشم میگم میگه دوست دارم ?

بهشون با لحن خوب میگی؟قیاس های خوب و به جا استفاده میکنی؟
کاش بودی حرف می‌زدیم اینجوری زود به نتیجه میرسیدیم حداقل
اگر واقعا این حرفت درست باشه یا باید مشاوره اساسی برید یا اقدام اساسی بکنی چون بچه پدرمادری که با هم بد باشن‌رو نمی‌خواد یعنی هر چی هم مادرهمسرت بهش محبت کنه جای خالی محبت تو رو حس می‌کنه و روزی که متوجه بشه عامل این کمبود محبت پدرشه بدتر از پدرش هم متنفر میشه و کلا نسبت به دنیا بی اعتماد خدای نکرده عاقبت خوبی چشم انتظارش نمیشه عقده بدترین چیز برای بچه است شاید الان پدرش بگه وابسته منه عقده ندارن ولی یکم سنش بره بالاتر اینا رو نشون میده.تو خونه امرنهی زیاد به پسرت نکن بازی کن محبتتو بهش نشون بده اون کوچیکه نیاز داره درگیر دعوای خودت و همسرت نکن.همسرت هم نباید اینکار انجام بده ببخشید ولی جداکردن بچه کوچیک از مادرش کار مرد عاقل بالغ نیست.

1398/10/15 20:43

در کل باید با همسرت حرف بزنی اگه میدونی حرفات اثر ندارن براشون بنویسن ضمن اینکه با لحن خوب می‌نویسی تبعات بدی که توی زندگی امیرعلیتون هم داره رو بنویس و در آخر هم بنویس شاید الان دورش کنی اما وقتی بزرگ تر شد اونروز دیگه نمیتونی با زوری بردنش دلشو ببری چون دل مادر و بچه هر جا برن با همه با دور کردنش از من با رفتار و کارهات فقط از خودت دورش می‌کنی در آینده که عقلش رسید نه الان.الان انتظار رفتار معقول از کسایی دیگه دارم نه این بچه

1398/10/15 20:47

پاسخ به

فاطمه جان من مشکل وابستگی پیدا کردم ،قبلا با باباش دوست داشت از ماشین پیاده بشه بره خرید اما دفعه اخ...

تا حالا گذاشتیش و بی خبر بری؟حتی از اتاق بری اتاق دیگه ندونه حس کنه نیستی پیشش ؟
اگه این نبوده رفتارش طبیعیه درست میشه چند وقت دیگه .
از شیر گرفتن هم تدریجی کم‌کم شروع کن که هم بدغذا نشه هم بعدا راحت بتونی جداش کنی اذیت نشه

1398/10/15 20:53

پاسخ به

نه همیشه خبر داشته تا حالا چند بار دندونپزشکی رفتم بهش گفتم بعد میدیدم داره گریه میکنه میگفتم تا صبح...

خب دختر خوب به بدترین شکل ممکن به بچه ناامنی دادی بعد میخوای وابسته نشه؟اون احساس ترس داره نکنه مامانم کارشو بیشتر من دوست داره شاید خنده دار باشه ولی بچه همین رو با عقلش می‌شنوه.مثلا وقتی تلفن داریم حرف می‌زنیم اگه بهش بگیم برو کنار تلفن دارم میگه تلفن از من مهمتره باید احساس اعتماد به بودنت رو دوباره بهش بدی تا خوب بشه

1398/10/15 21:52

خبر داشتن منظورم خبرهولناک دادن نبود.میتونستی با همسرت بری دندونپزشکی اینجوری با یه تیر دو نشون میزدی دخترت هم ترس از دکتر‌پیدا نمی‌کرد در آینده و این وابستگی الکی ایجاد نمیشد.اگرم میخوای تنها بری به هر دلیلی که نمی‌دونم چیه باید با احساس بری .درسته گفتن وقتی گریه کرد پاسخ ندید وگرنه عادت می‌کنه با گریه خواسته بخواد اما اون گریه بی دلیل و به زور خواستنه نه گریه از ترس نبود مادر‌رو اینجوری بی محبت جواب دادی

1398/10/15 21:54

هر چی هم دخترم گلم گفته باشی همین جمله خرابش می‌کنه.باید کم‌کم درستش کنی

1398/10/15 21:54

پاسخ به

خب آخرش بچت اونجا بود یا نبود؟ من واقعا متاسف شدم چرا باید بچه بشه وسیله مادر یا پدر برای رسیدن به خ...

اره بابا خونشون بود قایمش کرده بودن بچمو

1398/10/15 22:43

پاسخ به

بهشون با لحن خوب میگی؟قیاس های خوب و به جا استفاده میکنی؟ کاش بودی حرف می‌زدیم اینجوری زود به نتیجه ...

ن اصن امرو نهی نمیکنم دعوام ن دیگه ب غیراز اون دعوا دیگه من بخاطر بچم کوتاه میام

1398/10/15 22:45

پاسخ به

من جای تو بودم به جای پلیس بردن اگه احتمال قطعی میدادم‌اونجاست ( دقت کن احتمال قطعی) میرفتم دم خونه ...

هی فاطمه جان هی دلت خوشه همون روز دعوا فهمید اومد بالا اتیش بیار معرکه شد هنونجام ک رفتم دم در گفتمش خودت مادری منو درک کن فوشم داد

1398/10/15 22:47

ببین شوهرم عاشق امیر علیه منم همینطور بخاطر هرکاری میکنم فقط حس میکنم شوهرم مالک امیر علیه ینی اگه بخواد جایی ببرتش من بگم نه و امیر علی گریه کنه گوش ب من نمیده میبره و اون کاری ک دلش میخواد میکنه یا مثلأ من کاری یا بازی و صلاح ندونم میگم انجام نده یاد میگیره زشته یا خطر داره گوش نمیده

1398/10/15 22:54

پاسخ به

هر چی هم دخترم گلم گفته باشی همین جمله خرابش می‌کنه.باید کم‌کم درستش کنی

چطوریشم بگو لطفا

1398/10/15 23:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/10/16 02:24

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/10/16 02:24

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/10/16 02:24

راستی دخترم ده روز دیگه باید واکسن یکسال نیم رو بزنه استرس دارم از الان هر *** تجربه داره بگه ممنون میشم.
بعد هم تازه دیروز راه افتاد چند قدم خودش راه میره میترسم اینو بزنیم پاش درد بگیره کلا راه رفتن یادش بره.

1398/10/16 06:14

پاسخ به

راستی دخترم ده روز دیگه باید واکسن یکسال نیم رو بزنه استرس دارم از الان هر *** تجربه داره بگه ممنون م...

منم موقع واکسن پسرم استرس داشتم موقع رفتن بهش استا مینوفن بده اونجام واکسن زدیه قطره سریع بریز روپاش اوردیم خونه کمپرس گرم بزار پسرمن گرما ب پاش میخورد اصن نمیزاشت بزارم روز اول یکم بهانه میگیرن و راه نمیره میترسه ولی روز بعر با کمک خودت اروم اروم راهش ببر دیگه راحت میشی

1398/10/16 09:56

پاسخ به

راستی دخترم ده روز دیگه باید واکسن یکسال نیم رو بزنه استرس دارم از الان هر *** تجربه داره بگه ممنون م...

سلام قبلا اقدامات رو گذاشتم انجام بدی تب هم نمیکنه بچه ها دارن اگه کسی نذاشت باز می‌نویسم

1398/10/16 10:14