اون روز سرکلاژ کردم دوروز بعدش زن داداش کوچیکم از تهران اومد خونمون یکم نشست فهمید مشکلم چیه فورا برگشت گفت زن داداش منم عید قربلن این مشکل واسش پیش اومد دور از تو بچش سقط شد نمیدونی چقد دلم شکست ولی هیچی نگفتم اونم تو موقعیتی که من هیچی از سرکلاژ نمیدونستم داغون بودم تازه یکم روبراه شدم از وقتی اومدم سرکلاژیا امیدم دوچندان شده
بخدا من سعی نمیکنم تو دل کسیو خالی کنم همیشه سعی کردم مراعات همه رو بکنم ولی متاسفانه همیشه چوبشو میخورم ولی باز توکلم به خدای مهربونه
1398/12/06 21:52