اتفاقا یه شب از یه جایی برگشتم خونه با کلی آرایش لباسای قشنگ ولی وقتی برگشتم حالم خیییییلی بد بود یعنی داشتم میترکیدم از ناراحتی از بی توجهی های بعضیا یعنی حالم خراااااب بود شروع کردم به فحش دادن با عصبانیت گفتم میرم از اینجا من دیگه خسته شدم خلاصه حالم بد بود شوهرم ساکتم کرد گفت حرف نزن اصلا حرف نزن درموردش اصلا حرف نزنیم بعد نشستیم یه عکس گرفتیم شوهرم به زور گفت بااااید لبخند بزنی من با این که واااقعا اعصابم خراب بود لبخند زدم ولی خودم هنوزم بعد از اون مدتها اون عکسو میبینم میدونم مجبوری لبخند زدم و میدونم چقد حالم بد بود ولی توی عکس با لبخند بودم برای همین بهت نصیحت میکنم که به عکس ها اعتماد نکنیییی????????
1399/01/23 03:16