پاسخ به اهوم
دیروز ک با محمد رفتم بیرون اومدم خونه گفتم نمی خوامش زدم بشقاب شکوندم گریم گرفته بود .بهش زنگ زدم گفتم نمی خوامت اونم حالش بد بود خون دماغ شده بود منم هرچقد زنگ میزد رد میدادم .به مامانم زنگ زده توروخدا گوشی بدید بهش مگه من چیکار کردم فلان .خالم گف تورو دعا کردن چون به هیچ پسری میلی نداری حتی به بابات ک میگی ایشالا بمیره این همه مدت باهاش حرف نمیزنی تویی ک جونت میدادی واس بابات .صبح شد رفتیم پیش یه دعا نویس خیلیی معروف همه چی راس گفت
1399/03/17 20:19