یه شب بیرون بودیم بامامانم اینا یعنی ازظهربیرون بودیم تا شب اونم عصررفته بود پیش دوستش من شام خوردم خوابم گرفتم گفتم بریم خونه گفت نخیرزوده میخوام برم پیش دوستام من گفتم ن دیگه یکم داد زد مامانم خیلی دعواهارو اروم میکنه بهش گفت علی خب برو خونه لج نکن تا فرداشب راحت تربری بیرون گفت نه من گریه کردم بابام همون موقع رسید خلاصه گفت چرا گریه میکنی گفتم نمیادبریم خونه دیگه گفت باید ببرتت نبردت تکلیفشومشخص میکنم
1399/03/19 13:46