بابا مامانم نیس آبجی بزرگم گفت میرم خونه دایی که میرم من گفتم بیا خونه ما هواسم باشه به نفس نیومد یهو ظهر مامانم زنگ زد با گریه گف اینجور شده بدو با چادر رنگی رفتم اول یکی دوتا زدم به آبجی بزرگه بعد کوچیکه رو ورداشتم آوردم گفتم میای بیا نمیای درک دیدم یواش داره پشت سرم میاد بیچاره اومدم یکم خرید کردم براش از دلش در آوردم
1399/04/11 01:32