سلام.تندتندنوشتم اگه غلط املایی داشتم ببخشید.
1.. رفته بودم توهفته 39 5فروردین چهل هفته میشدم خسته شده بودم ازوضعم اصلادلم نمیخاست زایمانم بیوفته بعدعید.ازهفته 38پیاده روی روشروع کرده بودم هرروز30دقیقه اونم توخونه پیاده روی میکردم وقتی که واردهفته 39شدم دیگه ناامیدشده بودم باخودم میگفتم موندبرابعدعید.27اسفندبودمن هی توخونه راه میرفتم که بلکه این نی نی یه تکونی به خودش بده بیادبیرون ازصبحش ترشحات زردرنگ ازم میومد تااینکه عصررنگ ترشحاتم یکم صورتی ترشد.ازخوشحالی روهوابودم یه حس عجیبی داشتم.(اینم بگم که منوجاریم که دخترخاله هم میشیم تویه ساختمون رندگی میکنیم اون طبقه پایین ومن طبقه بالا) باخوشحالی رفتم پایین بهش گفتم فاطمه ترشحاتم صورتی شده??
به خنده گرفته بودیم همه چیوباورنمیکردیم وقت زایمانمه گفت پاشم خونه تکونی کنم یهومیزایی کارای خونم میمونه?
شب شوهرم اومدازچندشب قبل به بیچاره میگفتم باورکن امروزدبگه بچه به دنیامیاداونم میخندید.اونروزم گفتم دیگه واقعاامشبوزایمان میکنم ترشحاتم تبدیل شده به رنگ صورتی.اونم همش مسخره میکردمیگفت توهرروزمیگی امروزدیگه اخرین روزه?
خلاصه شاموخوردیم من رفتم درازکشیدم ساعت دوازدونیم شب یهدردایی اومدسراغم یهومیگرفتو ول میکرد.به شوهرم گفتم هردوتورویابودیم ازخوشحالی یه حس عجیبی داشتم ازیه طرف دلم میخاست نی نیوببینم ازیه طرفم به شدت اززایمان میترسیدم?
مونده بودیم اونوقت شب چطوربه مامانم زنگ بزنم بگم خلاصه زنگ زدیم خواب بودن بعدده بارزنگ زدن بالاخره گوشیوبرداشتن
1399/03/24 20:38