دخترکی دو سیب در دست داشت، مادرش گفت :
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
دخترک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب!
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش ناامید شده و در دلش میگفت چه *** ای پرورش داده ام.
اما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت :
بیا مامان، این یکی، شیرین تره!!!
مادر، پشم هایش فِر خورد …
چه اندیشه *** در ذهن خود کرده بود …!
هر قدر هم که با تجربه باشید، هر قدر هم که شورت های بیشتری پاره کرده باشید، قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح دادن گوهی که خورده است داشته باشد
1399/05/15 02:43