پاسخ به اینام ازترس شوهرم به من حرف نمیزنن خیلی اونطرف پشتمه مخصوصااگ خودم نباشم
یبار مامانم بیمارستان مریض بود زنگ مجبور شدم برم وسط راه زنگ زد هرجی از دهنش در اومد گفت که چرا پسرشو 11 شب بردم من جواب ندادم ولی اعصابم خورد شد سر شوهرم خالی کردم هرچی از دهنم در اومد گفتم از خدا میخوام سرشون بیاد از ناراحتی شوهر بعد ایتکه منو گذاشت برگشته بود خونه حسابی دعوا اخرشم باباش زنگ زد معذرت خواهی چند ماه بعد خودش فلجوشد افتاد تو رختخواب محتاج عصای مادرم خودشم فهمید هی میگفت خدایا توبه
1399/06/27 16:45