جمعه دو قسمت دارد :
صبح تا ظهرش زنده و پُر جنب و جوش است
مثلِ پدر پُر از کار و ورزش و پول سلامتی ...
رو به غروب ، سنگین و دلگیر می شود !
پُر از دلهره های پراکنده و غصه های بی دلیل
و یکجور احساسِ گناه و دل درد
از پُرخوریِ ظهرِ کباب خوری تا خرخره !
و نوشتن مشق های لعنتی ...
و گوش دادن به دِلِی دِلِی غم انگیزِ آوازی که
از رادیو پخش می شود
و دقیقه شماریِ برگشتِ مادر از مهمانی ...
و همه جا قهوه ایِ تیره !
حتی رنگِ آسمان و درخت ها و هوا ...
1397/10/07 13:36