مامانای خرداد و تیر و مرداد ۱۴۰۰

219 عضو

پاسخ به

من چرا نمی تونم با بچم حرف بزنم؟??

عزیزم بیادل وزبونتویکی کن فکرکن رفیقته فکرکن واقعاکنارته باورکن همه چیودرک میکنه

1400/03/05 13:32

فاطمه جون چندوقت پیش شوهرم مشکلی براش پیش اومدکه چندروزتوخودش بودبخداوندی خداقسم شبش بابچه م حرف زدم گفتم مامانی برابابادعاکن مشکلش حل بشه وبشه مثل قبل، بجان بچه م همون شدومشکل شوهرم حل شدوالان اخلاقش ورفتارش خیلی تغییرکرده

1400/03/05 13:31

الان اینقدرحرف میزنم که شوهرم میگه زهراتوخواب نداری میگم نه به من ودخترت کارنداشته باش ?میگه زهرا میترسم این بچه اینقدرزبونش بازبشه که‌نتونیم جلوحرف زدنشوبگیریم????

1400/03/05 13:38

پاسخ به

میترسم استرس دارم دلیلشم پیدا نمیکنم

استرس نداشته باش چیزی نیست ک بخوای براش نگران باشی توکلت بخدا

1400/03/05 16:48

پاسخ به

من از 24هفته میزنم

اها من از هفته 20 تا 28 زدم

1400/03/05 19:08

یه دوهفته جلوتر از منه
انگار درد داشته
دکترش گفته باید کوتاژ کنی?
سکته دادنش بیچاره رو
بعد بردن پیش یه دکتر دیگه
گفته نه بابا معده اش باد کرده و اومده بوده جلو بچه?

1400/03/05 22:37

زهرا اسم گل پسرتو چی گذاشتی؟

1400/03/05 23:46

پاسخ به

اینو ببین منظورم این حرکته "لینک قابل نمایش نیست"

میگم شما این حرکات انجام میدی؟
من یکم میترسم که یک وقت زودرس زایمان نکنم

1400/03/06 00:41

پاسخ به

بازم هزار مرتبه شکر خدا. بعد چند سال انتظار گیرم ادمد

ای جانم?بازم میلیونهابارشکر،زهرامنم 8سال بود که به شوهرم اصرارمیکردم بچه داربشیم اصلاوابدانمیذاشت تااینکه خودش عیدسال 99گفت زهرا زندگیمون یه نواخته بیابعداز8سال اقدام کنیم و جلوگیری نکنیم ببینیم چی میشه به والله قسم 16شهریورپریودشدم 20شهریورپاک شدم دیگه پریودنشدم تااالان که 9ماهه باردارم ومیلیونهابارخداروشکرمیکنم که منم خدالیاقت دونست که منم مادرشدنوتجربه کنم⁦??⁩????

1400/03/06 00:39

ممنون واقعاشکرالان که یادش میوفتم گریه م میگیره که چقدرحرف تودلم گذاشتن??? الان حامله شدن من مشتی بودتودهن اونایی که میگفتن من الکی میگم حمیددوست نداره بچه داربشیم الان هموناچشم دیدن منوندارن

1400/03/06 00:42

پاسخ به

کاش یکم فکر قیامتمونو می کردیم و دهن هامونو می بستیم و دل نمیشکستیم?

واقعاً من میگم چرا به خودشون اجازه میدن همچین فکرایی به ذهنشون خطورکنه نمیگند قیامتی هست خدایی هم هست الهی خداجوابشونوبده

1400/03/06 00:45

پاسخ به

کاش یکم فکر قیامتمونو می کردیم و دهن هامونو می بستیم و دل نمیشکستیم?

آره...
من داییم اینا بچه دار نمیشدن خیلی دلم میسوخت... وقتی خبر بارداری مو به مامانم دادم دوتامون مونده بودیم چجوری جلو زنداییم بگیم که دلش نشکنه...خدا خواست و اونم متوجه شد بارداره و سه هفته از من جلوتره... بعد 12 سال...انقد خوشحال شدیم? بعد فکر کن مادرشوهرم بهم میگفت خوبه داییت نگهش داشته... گفتم از کجا معلوم مشکل از دایی من نبوده باشه؟؟؟
بیشتر ناباروری ها از طرف مرده، ولی به اسم زن طفلک تموم میشه

1400/03/06 00:47

پاسخ به

اخه من سر همین سونو اشتباه490 هزینه مجدد کردم ب جهنم هرینه اش ولی سکته زدم بخدا

بخدا هزینه برامون مهم نیس سالم بودن بچه مون تو اولویت هامونه

1400/03/06 03:29

من که مامان دارم قربون........????من که از موقعی فهمیدم باردارم رومادرم‌حساب نکردم اونم گفت رومن حساب نکن بچه مال خودتونه خودتون بایددورش بگردیدابجی هام وداداشهام سرارث ومیراث پدری باهام قهرکردن ،شوهرم گفت ناراحت نباشی زهرا مامانم ویه دونه ابجیم میان کمکت دلواپس نباش ولی بچه هامن اصلاراحت نیستم باهاشون معذبم

1400/03/06 03:52

پاسخ به

الهی جان خودت و شوهرت سلامت،خودتون بزرگش کنین بی منت 1،2ماه اولش سخته بعدازاون اصلا احتیاج به کمک کس...

جونت سلامت باشه عزیزم ممنونم آره واقعا⁦??⁩

1400/03/06 03:56

همین که یه شوهر خوب داری منت سرت نمیذاره خانوادشو به رخت نمیکشه سرکوفت بهت نمیزنه مادرشوهرخوب خواهرشوهرخوب بهترین نعمته پشتت به شوهرت گرمه خداحفظش کنه سایش همیشه بالای سرخودت وبچت باشه خوشبخت باشین

1400/03/06 04:08

پاسخ به

دکترم تاریخ زایمان گفته 39ولی من 38میارم

آهان بسلامتی هرچی صلاحته همون بشه

1400/03/06 04:12

پاییز خوشحالم که حالت خوبه
??

1400/03/06 10:55

دیشب مامانم میگه خدا داند ولی به چشمات می خوره اخرای تیر می زایی و به مرداد نمی رسی

1400/03/06 12:41

پاسخ به

من بچم تو شکمم خیلی شیطون بود خیلی لگد میزد الانم همینه نمیزاره مامانم قنداقش کنه از بس دست و پا میز...

برای منم ماشاءالله خوب لگد می زنه ، از ولو بودن خودم بابام اذیت می کنه و اینو میگه

1400/03/06 12:45

خداروشکرکارای آشپزخونه م تموم شدازساعت11:30که شروع کردم به تمیز کردن 1ربع کارم تموم شده الان هم درازکشیدم خیلی خسته شدم فقط وسط کارکردن 10دقیقه ناهار خوردم دوباره شروع کردم مگه تموم میشد دیگه خداروشکر کارای آشپزخونه م تموم شد???

1400/03/06 17:00

پاسخ به

الهی استراحت کن

تازه بایدبلندشم برم پیاده روی??گفتم 1ساعت درازبکشم بعد آماده بشم برم بیرون

1400/03/06 17:11

پاسخ به

چ حالی داری تو من تا آشپزخونه میرم نفسم میگیره

چیکارکنم گلم مجبورم امسال بخاطرفسقلی خونواده شوهرم نذاشتن خونه تکونی کنم الان20روزدرگیرتمیزکاریم که امروزاشپزخونه م تموم شداتاقهاموهفته پیش باشوهرم مرتبش کردیم و انباری هامونوفقط مونده سالن مون درب و پنجره ها که شوهرم گفت اوناروبسپاربه خودم

1400/03/06 17:21

پاسخ به

خانومایی که زایمان کردین بیاین بگین تو ساک چیا گذاشته بودین؟؟چیا لازم شد و چیا لازم نشد

دو یا سه دست لباس بچه
شیشه شیر
زیرانداز
خشک کن
پستونک
روسری برا خودت
لباس زیر خودت اگه هم میخای با لباس دیگه ای بیای خونه اون لباسم ببر یا بگو صب اقات بیاره
شیر دوش
پتو دور پیچ اگه خواستی کیسه خوابم ببر شاید کولر روشن بود سرد بود اتاق
پوشک برا خودت و بچه
مدارک
صبح فرداشم ک میخای مرخص شی وسیله ای ک میخای بچه رو باهاش حمل کنی بگو اقات بیاره

1400/03/06 19:26

پاسخ به

خانومایی که زایمان کردین بیاین بگین تو ساک چیا گذاشته بودین؟؟چیا لازم شد و چیا لازم نشد

پوشک بچه و مامان بچه
دوتا شورت برا خودت
دو دست لباس برا بچه
دورپیچ
دستمال مرطوب
شال یا روسری
شارژر
مدارک
لیوان و قاشق

1400/03/06 19:34