The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

خدا دوباره تورو بهم داد

3 عضو

بلاگ ساخته شد.

سلام

1399/07/15 23:00

میخوام از ابتدای بارداری شروع کنم

1399/07/15 23:00

پسرم ما اصفهان زندگی می کنیم. اون موقع که خدا تو رو به ما داد من ترم آخر دانشگاه بودم.. امتحانای ترم 7 تموم شد که با بابایی رفتم آزمایشگاه و خبر خو‌ش اومدن تورو بهمون دادن.
دومین ماهی که تو شکم مامانی بودی یه ویروس خیلی بد کل جهان رو در برگرفت... دانشگاه ها تعطیل شد و من از اون به بعد به خاطر سلامتی تو پام از خونه بیرون نمیذاشتم ..

1399/07/15 23:04

ما اصفهان زندگی می کنیم.. اینجا کسی رو نداریم جز خدای مهربون که همیشه مراقب ما بوده و هست.. تو 4 ماهگی یه شب مامانی از ترس اینکه تورو از دست بدم تو بیمارستان بستری شدم ولی خداروشکر که تو پیش مامانی موندی... 34 هفته بارداری چون مادر جون و عزیز جون نمیتونستن بیان پیش ما من و تو سوار هواپیما شدیم و رفتیم گیلان...

1399/07/15 23:10

بعد از گذشت 11 روز یک روز صبح حس کردم کیسه آبم پاره شده نه طور کامل منم که بی تجربه بودم مادر جون هم خونه نبود با خاله آرزو رفتیم بیمارستان و گفتن که نی نی داره میاد استرس تمام وجودمو گرفت.. اصلا انتظارشو نداشتم.. به ماما گفتم که من اینجا نمیمونم و میرم لاهیجان بیمارستان خصوصی.. ولی بهم گفتن که ممکن تو این فاصله بچه به دنیا بیاد یا بند ناف دورش بپیچه.. خلاصه منو ترسوندن و تو این بیمارستان که هیچوقت فکرشو نمیکردم بعد سه ساعت زایمان کردم و تو به دنیا اومدی مامانی...

1399/07/18 21:40

بعد به دنیا اومدنت گفتن ضربان قلبت بالاست و نتونستم ببینمت ???بابایی از اصفهان راه افتاد و تا برسه شب شد.. تا شب نذاشتن من تورو ببینم.. گفتن 12 شب سرم و داروهات که تموم شد میزاریم بری... بابایی اومد و 12 شب شد ولی نه گذاشتن من بیام پیشت نه بابایی اومد دیدن من.. من از همه جا بی خبر بودم ???تو 11 شب سیانوز شدی دوباره احیات کردن.. اعزام شدی به لاهیجان.. وقتی اعزامت کردن به من گفتن که برای اینکه اکوی قلب ازش بگیرن میبرنش من همچنان خبر نداشتم که تو حالت خوب نیست ??

1399/07/18 21:45

بابایی 4 صبح اومد دیدن من کلی گریه کردیم باز رفت لاهیجان... ظهر کارای ترخیص انجام شد به من گفتن. لازمه چند روزی بستری بشی. منو بابایی ظهر اومدیم دیدنت... کاش میمردم تو اون حال نمی دیدمت هیچ حرکتی ندا‌‌شتی و اکسیژن بهت وصل بود ???

1399/07/18 21:48

تا 5 روز اول هیچ حرکتی نداشتی و با سرم به تو غذا میدادن عزیزدلم.. وقتی میومدم پیشت و می دیدم اون همه دستگاه بهت وصل دستای کوچولوتو سوراخ سوراخ کردن دوس داشتم بمیرم..
بعد 5 روز دکتر گفت که شیر براش شروع می کنیم اول 5 سی سی دادن ولی وقتی بیشترش کردن تو نتونستی تحمل کنی و بالا آوردی ???معدتو شست و شو دادن.. من و بابایی هر روز از 7 صبح تا 11 شب بیمارستان بودیم.. چشم انتظاری خیلی سخته ساعت ها پشت در nicu بودیم بلکه دکترت بیاد و بهمون امید بده

1399/08/14 08:55