منم شوهرم از عقد میگفت دخترمیخام اسمشم بزارم زینب
خب دخترم شد ولی ماه اخر گفتم زینب نه و
میگن اسمش سنگینه واینا
شب قبل زایمانم خواهرم خاب دیده بود سوار یه بالابریه و سقوط میکنه
بعد یه خانم چادری میفته زمین خاهرم میره ببینه چی شده یه بچه اززیر چادرش سالم درمیاره که لباس زردی پوشیده بود عیناا شبیه همون لباسی که روسیسمونی دخترم بود.وخواهرم بهم نگفت صبح چی دیده فقط گفت ایشالا به سلامت زایمان کنی به وقتش و مشکلی پیش نیاد
من صبحش یهویی زایمان کردمشرایطم هیچ خوب نبود ووقتی ازاتاق عمل اومدم خواهرم باچشم گریون گفت دیشب بعد اون خواب خیلی نگران بودم و چشماش اشک بود.
دیگه دم اتاق عمل فقط گفتم خدایا به صاحب اسمش قسمت میدم سالم بیاد بغلم و اسمشم همون زینب باشه
خدابهم رحم کرد و دخترمو سالم بهم داد
1402/08/20 12:47