پاسخ به
رز حالا تو بگو
من خیلی کوچیک بودم 16 سالم بود تو یه عالم دیگه بودم پسرعمه ام خیلی منو دوست داشت ولی خیلی از من بزرگتر بود هیشکی به حرفش گوش نمیداد همه میگفتن دختره سنش کمه بیخیال شو 13 سال از من بزرگتر بود ولی بهش نمیخوره 28 29 بهش میخوره.همیشه میومدن خونمون پسر عمه خودمه پسر عموی مامانم هروقت میومد خونمون اصلا بهش اهمیت نمیدادم ولی اون بخاطر من میومد با داییم رفیق بود به داییم هم گفته بود یجورایی همه میدونستن الا خودم.عید بهم گفت میخامت من فقط نگاش میکردم هیچی بهش نگفتم.تو راه مدرسه تصادف کردم دست وپام شکست شیشه رفته بود تو شکمم همه جام تیکه پاره شد اون بهم رسید منو برد بیمارستان اگه اون نمیرسید میمردم فقط یادمه قبل از ابنکه بیهوش بشم دیدمش فقط گریه میکردبعدیه ماه تو بیمارستان بودم خانوادم حال خوبی نداشتن اون پرستارم شد وقتی دیدم چقدر دوستم داره گریه هاش که یادم میومد دلم براش میسوخت تو بیمارستان گفت میخوامت ولی من چیزی نگفتم.گذشت یسال قرارشد با پسر خالم نامزد کنیم ولی اصلا خوشحال نبودم نامزدی رو بهم زدم انگار دلم یجای دیگه بود حس میکردم منم دوسش دارم بابام مامانم فامیلام همه بعد از اون اتفاقا دوست داشتن من با محمد نامزد کنم بابام خیلی دوسش داشت ولی هیچی بهم نمیگفت گفت خودت تصمیم بگیر یروز بهش زنگ زدم گفتم بیا باهم بریم یجایی البته بابام درجریان بود بعد رفتیم تو باغشون همونجا بهش گفتم که منم میخوامت
1399/09/05 13:29