The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

خودمونی

1 عضو

دیگ قرار نیست وقتی شوهر کردی هنوزم حرف 7.8سال پیشو بزنی..

1399/09/07 22:37

سه سال میشد مانتو نمیگرفتم

1399/09/07 22:37

یبارگرفتم قیامت بپاشد

1399/09/07 22:37

چون دیگ کسی نیست ک توخونه پدر توی زجر باشه همه توی رفاهن

1399/09/07 22:37

همونو آتیش زدم

1399/09/07 22:37

من برم مادرم اومده سراغم فعلا بای

1399/09/07 22:38

بازم همه چی گذشت

1399/09/07 22:38

پاسخ به

من برم مادرم اومده سراغم فعلا بای

خوش باشین

1399/09/07 22:38

الان تو مادر شدی

1399/09/07 22:38

شرایطت با خونه پدر و اوایل ازدواج فرق میکنه

1399/09/07 22:38

پاسخ به

دیگ قرار نیست وقتی شوهر کردی هنوزم حرف 7.8سال پیشو بزنی..

نه نمیگم باید اونطوری میشدم،،،میگم اینطوری بودم دیگه،،،،اومدم سختی کشیدم،،،اونم باخانوادش

1399/09/07 22:38

حرف من فقط مستقل بودنه

1399/09/07 22:39

مستقل باشم حتی تو بیس متر

1399/09/07 22:39

پاسخ به

مستقل باشم حتی تو بیس متر

دیگه خانوادشو میخوام چکار،،،گاهی میریم سربزنیم میایم،،،بدون ناراحتی و دخالت

1399/09/07 22:40

درک کنین واقعا

1399/09/07 22:40

تو حیاط بودن خیلی سخته

1399/09/07 22:40

همه چیزت جلو چشمه

1399/09/07 22:40

همسر ینی چی واقعا ینی "هم""سر" ینی یجا سرتو بذاری کنارش باشی پشتش وایسی باهمهههه سختیا هممهههه پدراشون نازشونو کشیدن و بزرگشون کردن بعده زندگی مشترک باس همه رو بریزی دور چون هرچقدم وضع شوهرت توپ باشه بازم سختیای خودشو داره

1399/09/07 22:40

پاسخ به

تو حیاط بودن خیلی سخته

خیلی سخته من توی یه کوچه بودم توی عذاب بودم بخدا کی میرفتم بیرون با شوهرم کی میومدم هم حساب میکردن

1399/09/07 22:41

باورکنین همین مادربزرگش که داره میاد ببین چی میشه دیگه،،،کلی حرف پیش میاد،،،،باز اینا اخلاق منو میدونن،اگه اونورم نرم میدونن چرا نرفتم و اینا،،ولی این پیرزن میره همه جا جارمیزنه اینا اصلا اینور نمیان،،تاظهر میخابن،،،ب پدرشوهرشینا اهمیت نمیدن،،پدرشوهر حیاطو جارو زد،،عروس نیومد،،،،،خیلی اعصابم خورده،،،

1399/09/07 22:42

من اینجا اعصابم خرده انگار راضیم ب اومدنش،،،،پدرش هی با خوشحالی میادمیگه چه خونه ای ساختم ،چه در و پیکری،فلان،،،،منو حرص میده،،مثلا انگار من راضیم آخه?

1399/09/07 22:43

حرفای شماکم بود،اینم اضافه شد

1399/09/07 22:43

پاسخ به

خیلی سخته من توی یه کوچه بودم توی عذاب بودم بخدا کی میرفتم بیرون با شوهرم کی میومدم هم حساب میکردن

من تنها مشکلم همینه،،،،باشوهرم کاری ندارم،،،تحمل میکنم همه چیو،،،فقط این باهم بودنو نه،،،یعنی هیشکی تحمل نمیکنه،،همین توشهرما،،الان هیشکی یجا نیس،تا عروسی میکنن،مستقل،،،،فقط شانس منه

1399/09/07 22:45

من اومدم

1399/09/07 22:45

واسه چی برم

1399/09/07 22:48