The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

دانشجوی شیطون بلا

9 عضو

بلاگ ساخته شد.

سلام سلام???اومدم با یه رمان توپ?????

1399/09/24 17:49

تعداد عضو ک بالا رفت پارت اول رو میزارم???

1399/09/24 17:49

دوستان رمان درحال نوشته و یه کم طول میبرهه ..اجازه بدین وقتی ک کامل شد بعد بخونید ???اینجوری هم اذیت نمیشین عشقااا

1399/09/28 10:52

خب خب عزیزان رمان قبلی درحال تایپه و دوستان درخواست دادن وقتی ک کامل شد پارت بزارم?????برا همین قرار یه رمان جدید براتون بزارم تا رمان خودم کامل بشههه

1399/10/18 22:08

پارت 2
خواستم برم بشینم که با صدای تمسخر آمیز کسی سرجام خشکم زد ولی سعی کردم بروز ندم که استرس دارم

_احیانا چیزی یادتون نرفته لیدی؟

به عقب برگشتم که با دیدن پسر جووونی که بی شباهت به مانکن ها نبود و عجیب جذاب بود شیطون نگاهم رو به اطراف چرخوندم و درحالی که لبام رو جلو میدادم گفتم:

_نه چی؟

با این حرفم کلاس از خنده ترکید که انگار عصبی شده باشه نیشخندی بهم زد و با قدم های بلند خودش رو بهم رسوند و رو به روم ایستاد

نگاهی به چشمام انداخت و با غرور خاصی پوزخندی بهم زد و گفت:

_اینجا تویله نیست خانوووم که سرتو انداختی پایین و بدون اجازه داخل شدی

اووووه شت این استاد بود؟ پس چرا اینقدر ناز و خوشکله!!

این حرفو به فارسی بلند گفتم که نمیدونم توهم ذهن من بود ، یا واقعا استاد خندید

با دست اشاره کرد بشینم ولی قبلش گفت فامیلتون؟

_نورا هستم، نورا احمدی

سری برام تکون داد که با لوندی خاصی که از بچگی جزیی از وجودم بود موهای پریشون دورم رو کنار زدم و با قدم های ناموزون که باسن و کمرم رو بیشتر توی دید قرار میداد به طرف ته کلاس رفتم.

1399/10/18 22:20

میدیدم که چطور پسرای کلاس زُم باسن و کمر من شدن و این موضوع باعث میشد غرور وجودم رو بگیره که پسرا با یه ناز من چطوری کم میارن و چشماشون دنبال منه !

کنار دختر ریز میزه ای که به شدت بانمک بود نشستم که چشمم خورد به استاد هنوزم خیره من بود و پلکم نمیزد
ریز ریز خندیدم و زیر لب زمزمه کردم:

_اووووف نگو توام خیره هیکلم بودی شیطون!

این یه واقعیت بود که همه از بچگی توی گوشم فرو کرده بودن که هیچ *** نمیتونه هیکل من رو ببینه و بتونه نگاه ازم بگیره و منم از بس شیطون و بازیگوش بودم از اذیت کردن پسرا لذت میبردم.

با دیدن خندم اخماش توی هم رفتن و با قدم های عصبی به طرف میزش رفت.

وقتی موضوع بحث امروز رو گفت با چشمای گشاد شده خیرش شدم آخه بحث درباره پرده بک..ارت و رابطه جن..سی هم شد بحث!

راحت توضیح میداد و با تصویرهای مختلفی که روی پروژکتور نمایش میداد توضیح هاش رو تکمیل میکرد

عکس های زن و مردای نیمه برهنه روی هم باعث شده بود با تعجب بیشتری خیره دهن استاد بشم !

واااه اینا حیا ندارن اینا چیه! یارو رسما داره فیلم س..ک…س میزاره

استاد که سرگرم توضیح دادن بود برای یه لحظه چشمش به من خورد که نمیدونم توی نگاهم چی دید که اول با تعجب خیرم شد ولی کم کم لبخند شیطونی روی لبش نقش بست و با لحن بدجنسی به من اشاره کرد

_بیا اینجا توضیح بده ببینم چی یاد گرفتید؟ انگار خیلی خوب حواستون به همه چی بوده

_یا امام زاده بیژن ! این چی میگه؟؟ من برم چی رو توضیح بدم بگم زن و مرد چطور روی هم …. استغفرالله

1399/10/18 22:42

همه دانشجوها به طرف من برگشتن ، آب دهنم رو با ترس قورت دادم و با نگاهی به بچه ها ،با لکنت لب زدم:

_حتما باید بیام؟ نمیشه ، اون چیز بدا رو من توضیح ندم

با این حرفم کلاس از خنده ترکید واه اینا چشونه کجای حرف من خنده داشت که اینا میخندن؟

استاد عصبی خیرم شد و با لحن دستوری گفت:

_گفتم بیا اینجا و درس رو توضیح بده

نه این ول کن نیست تا من رو به گناه نکشونه دست برنمیداره

دندونام روی هم سابیدم و با حرص بلند شدم و به طرفش رفتم و کنارش ایستادم

انگار داره بازی مهیجی نگاه میکنه با دستش اشاره ای به پروژکتور کرد و با پوزخند لب زد:

_توضیح بده برای همکلاسیهات

به پشت سرم برگشتم که با دیدن تصویر های روی پروژکتور ، بلند وااای خدا مرگم بده ای گفتم و با دست چشمام رو پوشوندم

ایندفعه صدای خنده جمع بالاتر گرفت!
من مونده بودم اینا که نمیفهمن من به فارسی چی میگم چرا هی میخندن ؟
آخه وقتی حرصی و عصبی میشم یادم میره اینا خارجین ، باز من بلند بلند با خودم فارسی حرف میزنم

نکنه به خُل و چِل بازیام میخندن !
اره دیگه این چیزا برای اینا عادیه من تنها مثل منگولا چشمام رو بستم

لای انگشتام رو آروم باز کردم که چشمم خورد به استادی که از ته دل قهقه میزد!

دست پاچه سعی کردم صاف بایستم که کم مونده بود نقش زمین شم ، لبخند مسخره ای به بچه هایی که با حیرت نگاهم میکردن زدم که باز خندشون بالا گرفت

استاد دستی به پشت لبش کشید و با خنده ای که به سختی کنترلش میکرد گفت:

_نمیخواد توضیح بدی برو بشین

از خدا خواسته دوپا داشتم دوپای دیگه قرض گرفتم و باز سرجام نشستم

دختره که از اول پیشم نشسته بود با صورتی از خنده سرخ شده به طرفم برگشت و دستش رو به سمتم دراز کرد و با لهجه غلیظی به انگلیسی گفت:

_خوشبختم جولیا هستم

دستش رو به گرمی فشار دادم که با خنده ادامه داد:

_تا حالا اینقدر نخندیده بودم خوب براش توضیح میدادی دیگه

اخه مگه میشه برم اونجا جلوی اون همه مرد درباره چیز خانوما حرف بزنم حیای اینا کجا رفته درباره چیز زنا حرف بزنم یعنی دارم خودم رو براشون تشریح میکنم ولی بیخیال این خارجکی که چیزی نمیفهمه

بیخیال سری براش تکون دادم که بحث رو ادامه نداد

ولی تا اخر کلاس این استاد رابطه جنسی رو توضیح داد و من سرخ و سفید شدم
هر از گاهی نگاهش به من میفتاد از خنده قرمز میشد

اخه بگو الاغ مگه صورت من خنده داره؟؟

کم مونده بود یکی از دخترای کلاس رو ببره وسط کلاس و بره توی کارش ، زنده بحث رو باهاش تشریح کنه!

بحث مضخرفش که با خنده پسرا تموم شد ، بلند شدم و کیفمو روی دوشم انداختم و خواستم از کلاس خارج بشم که یکی از پسرای کلاس

1399/10/18 22:50

می..کُشه

چشمام رو ریز کردم و با تعجب خیره دهنش شدم که دستش رو جلوی دهنش گرفت و سرفه ای کرد

وقتی دید باز چشمش ازش برنمیدارم ادامه داد

_آخه میدونی؟ اون با لباسای مارک داری که میپوشه ادعای مانکن بودن و خوشتیپی رو داره

چشمام رو بامزه گرد کردم و با لحن چندشی گفتم:

_خوشتیپ اونم اون؟؟ مانکن؟؟؟؟

باز خندش گرفت ولی به زور جلوی خودش رو گرفت و با حالت نازی لباش رو غنچه کرد و گفت:

_خیلی خوشحالم با تو آشنا شدم خیلی بامزه ای

1399/10/18 22:56

عزیزان هر شب 3 پااارت میزارم??کم کم بیشترش میکنم

1399/10/18 22:58

قهوه ای که جلوم گذاشته شد رو برداشتم و مزه مزه اش کردم و درحالی که زبونی روی لب هام میکشیدم گفتم:

_مرسی عزیزم منم همینطور

بعد از اینکه قهوه ها رو خوردیم بلند شدیم تا سر کلاس بعدی بریم .

سرکلاس نشسته بودیم که با چیزی که یکدفعه به فکرم رسید به طرف جولیا برگشتم و با کنجکاوی پرسیدم:

_راستی اون استاد خوشتیپه اسمش چی بود؟

جولیا درحالی که سرش پایین بود و توی کیفش دنبال چیزی میگشت بی تفاوت گفت:

_امیرعلی رضایی

چی؟؟ اسمش ایرانیه؟ وااای یعنی هرچی بهش گفتم همه رو فهمیده !!

چیا که بهش نگفتم، خاااک توی سرت نورا

پس بگو چرا هرچی میگفتم میخندید وااای آبروم پیشش رفته بود

آب دهنم رو قورت دادم و با بُهت لب زدم:

_ایرانیه آره؟؟

جولیا یه طوری برگشت و نگام کرد که از سوال خودم پشیمون شدم ، خوب دختر خنگ میخوای کجایی باشه با این اسم و فامیلی تابلویی که داره.

دندونام رو از حرص روی هم سابیدم ، چقد گند زده بودم بهش گفتم چقد ناز و خوشکلی !

با این فکر عصبی با کف دست محکم به پیشونیم کوبیدم که جولیا با چشمای گرد شده خیرم شد

_چرا خودتو میزنی؟

حالا چی به این بگم ، روی هم رفته یه چیزایی براش توضیح دادم که باز شروع کرد مثل دیوونه ها خندیدن!

دستامو زیر چونه ام زدم و کلافه نگاهی به جولیای که از خنده سرخ شده بود انداختم.
اینم انگار من براش شده بودم جُک و طنز که راه به راه فقط میخنده

سرم رو روی میز گذاشتم و کلافه نالیدم:

_چند وقته توی این دانشگاس؟

_فکر کنم چند سالی میشه ، با اینکه سنی نداره ولی جزو بهترین هاس ، تازه عضو هیئت علمی دانشگاه هم هست

با فکر به گندایی که زدم سرم درد گرفته بود و همش پیش خودم فکر میکردم الان درباره من چی فکر میکنه
البته اینم بگم که من از بچگی عادت دارم به خرابکاری کردن.

ولی خداییش خیلی جذاب بود وقتی یاد هیکلش میفتادم ، ته دلم قیلی ویری میرفت اولین بار بود که با دیدن پسری اینطوری از خود بی خود میشم

درسته شیطنت های داشتم ولی همیشه پسرا به من کشش داشتن و دنبالم میفتادن ولی من تا حالا خوشم از کسی نیومده بود

ولی این کثافت واقعا خوشکل و جذاب بود

1399/10/19 13:56

نگاهش میکردم که با فرو رفتن چیزی توی شکمم اخ بلندی گفتم و صورتم از درد جمع شد

درحالی که شکمم رو با دست فشار میدادم چشمام بسته ام رو روب هم فشار میدادم ،که با صدای استاد دقیق کنار گوشم از خجالت آب دهنم رو قورت دادم

_خوب انگار یه موش کوچولو گرفتم

چشمام رو باز کردم که با دیدن میزی که من *** ندیده بودمش و با شکم باهاش برخورد کرده بود عرق سردی روی تنم نشست !

1399/10/20 17:08

سرم رو آروم بلند کردم که با دیدن استاد که دقیق و با پوزخندی گوشه لبش خیره نگاهم میکرد لبخند مسخره ای زدم و دست پاچه گفتم:

_این میز از کجا سبز شد

دهن باز کرد که جوابم رو بده که با پیچیده شدن دست همون دختره دور بازوش و با ناز صدا کردنش نگاهش رو به سختی از من گرفت

_امیرعلی این خانوم میشناسی؟ چیزی شده؟

استاد نگاهی به من انداخت و پوزخند صدا داری زد و گفت:

_نه عزیزم ایشون چشماشون ضعیفه و نمیتونست جلوی پاشو ببینه و میخواستن زمین بخورن اومدم کمکش کنم

چی گفت ؟ مرتیکه بُز به من میگه کور

دختره شروع کرد به خندیدن از تمسخر و خندیدنش از خشم نفس نفس میزدم
و مطمعن بودم دماغم قرمز شده
از بچگی وقتی عصبی میشدم دماغم ناجور قرمز میشد !

از اینکه دستم مینداخت و تحقیرم میکرد اشک توی چشمام جمع شد

نگاهش توی صورتم چرخید و رنگ نگاهش تغییر کرد و خواست چیزی بگه ولی دختره درحالی که با خنده دست امیرعلی رو نوازش میکرد با ناز گفت:

_بریم دیگه عشقم

دستش رو کشید و استادی که مبهوت خیره صورت من بود رو تقریبا دنبال خودش برد

از حرص و عصبانیت نمیدونستم چیکار کنم ، دستام رو مشت کردم و درحالی که از پشت خیره رفتنشون بودم از پشت دندون های کلید شده ام غریدم

_بهم میرسیم استاد ، کاری میکنم خودت بیای به دست و پام بیفتی
اگه رام و عاشق خودم نکنمت نورا نیستم

1399/10/20 17:11

پارت 1
امروز اولین روز رفتنم به دانشگاه بود و به شدت استرس
داشتم ، هیچ *** رو توی لندن نداشتم و تک و تنها نمیدونستم
چیکار کنم !
هرچند پدر من رو مستقل بار آورده بود ولی همیشه عقایدش
رو به من تحمیل میکرد !
آخه مگه دانشگاهای کشور خودمون چشه که من رو به اجبار
فرستاده اینجا ،کالفه شروع کردم به لباس پوشیدن یه تاپ
مشکی پوشیدم که تضاد جالبی با بدن سفیدم ایجاد کرده بود
و بدنم از بس سفید و صاف بود اینجوری توی دید همه میفتاد
همیشه سعی میکردم لباس باز مشکی یا رنگایی که باعث جلب
توجه میشن رو بپوشم و همه از هیکل بی نقصم تعریف کنن یه
جورایی خوشم میومد...
شلوار لی آبی رنگی ، که کمرش مدل داشت و کمر باریکم رو
قشنگ نشون میداد رو همراه با کت ستش پوشیدم و با برداشتن
کیفم و سویچ ماشین از خونه خارج شدم و به طرف دانشگاه
روندم
امیدوار بودم همه چی خوب پیش بره
به مقصد که رسیدیم با دیدن دانشگاه پزشکی با لذت خیره
زیباییش شدم بعد از پارک کردن ماشین نگاهی به ساعت مچیم
انداختم که با دیدن ساعت چشمام گرد شد وااای دیر شد ! با
عجله کیفم رو برداشتم و بدون اینکه نگاهی به اطراف بکنم
دنبال کلاسم گشتم
با دیدن شماره کلاس نفسم رو با فشار بیرون فرستادم و موهام
رو کنار زدم و بدون اینکه در بزنم وارد شدم !ولی با دیدن کلاس پر از دانشجو که با کنجکاوی خیره من بودن
برای یه لحظه ماتم برد ولی زود به خودم اومدم و در رو بستم

1399/10/18 22:07

پارت 3
وقتی کلاس هام تموم شد جولیا رو به خوابگاه دانشجویی رسوندم تا یاد بگیرم خونه اش کجاس و دوستی اینجا داشته باشم و تنها نمونم

به خونه که رسیدم و برای اینکه خستگی از تنم دربیاد دوش کوتاهی گرفتم ولی این استاد از جلوی چشمام برای یه ثانیه هم کنار نمیرفت

روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم که باز اون هیکلش توی ذهنم نقش بست
پوووف کلافه ای کشیدم و روی تخت نشستم این چه فکرایی که من میکنم

بیخیال باش نورا …

بلند شدم و لباس های پوشیده ای تنم کردم باید میرفتم توی شهر کمی خرید میکردم یخچال تقریبا خالی بود

وکیل بابا این خونه رو دیزاین شده تحویلم داد بود ، ولی پیر کچل نکرده بود حداقل یخچال رو برام پُر کنه

حالا باید با شکم گرسنه بیرون میرفتم و خرید میکردم

 

نمیدونم توی شهری که همه چیزش برام غریب بود چقدر گشتم ولی وقتی به خودم اومدم که خسته و کوفته ام !

تموم خریدهایی که کرده بودم رو توی ماشین انداختم و با بلند شدن صدای شکمم ، یادم افتاد که از صبح تفریبا چیزی نخوردم و به شدت گرسنه ام!

در اولین رستورانی که سر راهم بود ماشین رو پارک کردم و با لوندی سویچ ماشین رو سمت نگهبان گرفتم تا برام پارکش کنه و خودم داخل رستوران شدم

میدونستم لباسام برای همچین رستوران لوکسی زیادی رسمیه ولی برای من مهم پُر کردن شکمم بود

بدون اینکه به اطراف نگاه کنم سر میزی نشستم که با گرفته شدن لیستی جلوی صورتم سرم رو بالا گرفتم و با دیدن گارسونی که خوش امد گویی میکرد و ازم میخواست غذایی انتخاب کنم بی تفاوت بدون اینکه تکونی بخورم آروم لب زدم

_بهترین غذای امشب یا همون غذای مخصوص سرآشپزتون رو برام بیار

چشمی گفت و با عجله ازم دور شد .

با حس سنگینی نگاهی سرم رو چرخوندم که با دیدن شخصی که دو میز اون طرف تر کنار دختر لوند و جذابی نشسته بود چشمام از تعجب گشاد شدن

خیره نگاهم میکرد که با دیدن نگاه متعجبم پورخندی بهم زد و صورتش رو برگردوند

عصبی دستم رو مشت کردم !

و زود نگاهم رو ازشون گرفتم ، ولی عجیب دوست داشتم بار دیگه نگاهی به اون دختر بندازم و ببینم انتخاب این استاد مغرورمون چیه؟

بعد از اینکه غذام تموم شد هرچی خواستم بیرون برم نمیشد و یه چیزی باعث میشد بخوام کمی فضولی کنم

دستشویی رفتن بهانه خوبی بود هم از کنار میز اونا رد میشدم و هم میتونستم کمی فضولی کنم

نگاهی به استاد که سرش پایین بود و مشغول خوردن بود ، انداختم و بلند شدم و با قدم های آروم نزدیکشون شدم

‌ولی چشمم که به دختره خورد بی اراده مات زیبایش شدم موهای بلوندش که بلندیشون تا کمرش بود چشمای درشت ابی و درکل جذاب بود و دل نشین !

همینطوری خیره

1399/10/20 17:09