The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

خاطرات مامان منتظر

48 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1400/11/21 16:17

آقا محمد سبحان جذابم ?

1400/11/21 16:17

این مدت سرم شلوغ بود اصلا وقت نکردم تایپ کنم

1400/11/21 16:17

برم ببینم خاطراتم و تا کجا نوشتم ☺️ادامشو بنویسم و بزارم اینجا ?

1400/11/21 16:18

این مدت سرم شلوغ بود اصلا وقت نکردم تایپ کنم

1400/11/21 16:17

برم ببینم خاطراتم و تا کجا نوشتم ☺️ادامشو بنویسم و بزارم اینجا ?

1400/11/21 16:18

#خاطرات
خب از اینجا بگم که من از 24 هفته که بودم اومدم خونه ی مامانم و تا آخر بارداری و بعلاوه این 40 روز دربست نشستم اینجا قصد رفتن به خونه ی خودمم ندارم?
فعالیتم در حد کارای شخصیم بود. توالت فرنگی استفاده می‌کردم. حموم هفته ای یه بار اونم در حد ده دقیقه و نشسته اصلا زیر دوش و سرپا نبودم.
پیاده روی اصلا نداشتم، تا هفته ی آخر.
بیرون رفتنم در حد هر دو تا سه هفته برای دکتر رفتن بود.

1400/11/21 16:30

تو 26 هفته که رفتم سونو وزن. دوباره طول سرویکسمو از رو شکم اندازه گرفت همون 29 مونده بود خداروشکر و خوشحال بودم ??
فقط استرس وزن بچه ها افتاد به جونم. 850 گرم بودن هرکدومشون. دکتر گفت طبیعیه چون خودمم وزنم کمه و ریزم و چون دوقلوهم هستن نباید توقع غول ازشون داشته باشم?
ولی بازم پودر لیدی میل برام نوشت که تا آخر بارداری روزی دو لیوان میخوردم

1400/11/21 16:33

#خاطرات
خب از اینجا بگم که من از 24 هفته که بودم اومدم خونه ی مامانم و تا آخر بارداری و بعلاوه این 40 روز دربست نشستم اینجا قصد رفتن به خونه ی خودمم ندارم?
فعالیتم در حد کارای شخصیم بود. توالت فرنگی استفاده می‌کردم. حموم هفته ای یه بار اونم در حد ده دقیقه و نشسته اصلا زیر دوش و سرپا نبودم.
پیاده روی اصلا نداشتم، تا هفته ی آخر.
بیرون رفتنم در حد هر دو تا سه هفته برای دکتر رفتن بود.

1400/11/21 16:30

تو 26 هفته که رفتم سونو وزن. دوباره طول سرویکسمو از رو شکم اندازه گرفت همون 29 مونده بود خداروشکر و خوشحال بودم ??
فقط استرس وزن بچه ها افتاد به جونم. 850 گرم بودن هرکدومشون. دکتر گفت طبیعیه چون خودمم وزنم کمه و ریزم و چون دوقلوهم هستن نباید توقع غول ازشون داشته باشم?
ولی بازم پودر لیدی میل برام نوشت که تا آخر بارداری روزی دو لیوان میخوردم

1400/11/21 16:33

تو 32 هفته هم بازم هم رفتم سونو و دکتر و برام 6 آمپول ریه نوشت و خداروشکر خیالم از بابت ریه ی بچه هام راحت شد دیگه هیچ استرسی نداشتم? فقط روز شماری میکردم برای دیدنشون.

1400/11/21 16:35

یه روز قبل زایمانم خیلی دلم تو خونه گرفته بود واقعا داشتم افسردگی میگرفتم. اینجوری شد که با مامانم در حد دوتا کوچه پیاده رفتیم خونه ی داییم. با خودم میگم شاید اگه اونروز پیاده نمی‌رفتم زایمان زودرس نمیشدم ولی خب بازم خداروشکر به خیر گذشت.

1400/11/21 16:36

تو 32 هفته هم بازم هم رفتم سونو و دکتر و برام 6 آمپول ریه نوشت و خداروشکر خیالم از بابت ریه ی بچه هام راحت شد دیگه هیچ استرسی نداشتم? فقط روز شماری میکردم برای دیدنشون.

1400/11/21 16:35

یه روز قبل زایمانم خیلی دلم تو خونه گرفته بود واقعا داشتم افسردگی میگرفتم. اینجوری شد که با مامانم در حد دوتا کوچه پیاده رفتیم خونه ی داییم. با خودم میگم شاید اگه اونروز پیاده نمی‌رفتم زایمان زودرس نمیشدم ولی خب بازم خداروشکر به خیر گذشت.

1400/11/21 16:36

دقیقا 35 هفته و 2 روز زایمان کردم? جمعه بود یه روز بارونی با تاریخ رند 10/10/1400 ?
صبح که از خواب پاشدم یکم ترشح خونی دیدم به مامانم هیچی نگفتم تا ظهر. خودم قبلا شنیده بودم که ترشح خونی میتونه از علائم باز شدن دهانه رحم باشه ولی نمیدونم چرا اینقد ریلکس بودم و اصلا استرس نداشتم ??
تا ظهر دوبار دیگه هم ترشح دیدم به مامانم گفتم مامانم اسرار داشت بریم بیمارستان ولی خب من خیلی ریلکس بودم ?
رفتم حموم و بعدشم نشستم صورتمو کامل تمیز کردم?خیلی آروم ناهارم و خوردم.
مامانم ازم پرسید از تو گروه ها و بچه ها نپرسیدی برای چیه این ترشحات. گفتم چرا نشونه بازشدن دهانه رحمه که دیگه مامانم صداش دراومد که پاشو بریم بیمارستان ?
خلاصه بعد ناهار وسایل و ساکامو آماده کردیم و ساعت یه ربع به سه رسیدیم بیمارستان.
ماما معاینه کرد و گفت دو فینگر باز شدی ? تعجب کرده بودم یعنی دوسانت باز بودم بدون درد؟مگه میشه اصلا؟
من کلا بارداری پر دردی نداشتم ولی دیگه فکرشم نمیکردم اینقد بی درد باشم که باز شدن دهانه رحمم درد نداشته باشه?

1400/11/21 16:44

دقیقا 35 هفته و 2 روز زایمان کردم? جمعه بود یه روز بارونی با تاریخ رند 10/10/1400 ?
صبح که از خواب پاشدم یکم ترشح خونی دیدم به مامانم هیچی نگفتم تا ظهر. خودم قبلا شنیده بودم که ترشح خونی میتونه از علائم باز شدن دهانه رحم باشه ولی نمیدونم چرا اینقد ریلکس بودم و اصلا استرس نداشتم ??
تا ظهر دوبار دیگه هم ترشح دیدم به مامانم گفتم مامانم اسرار داشت بریم بیمارستان ولی خب من خیلی ریلکس بودم ?
رفتم حموم و بعدشم نشستم صورتمو کامل تمیز کردم?خیلی آروم ناهارم و خوردم.
مامانم ازم پرسید از تو گروه ها و بچه ها نپرسیدی برای چیه این ترشحات. گفتم چرا نشونه بازشدن دهانه رحمه که دیگه مامانم صداش دراومد که پاشو بریم بیمارستان ?
خلاصه بعد ناهار وسایل و ساکامو آماده کردیم و ساعت یه ربع به سه رسیدیم بیمارستان.
ماما معاینه کرد و گفت دو فینگر باز شدی ? تعجب کرده بودم یعنی دوسانت باز بودم بدون درد؟مگه میشه اصلا؟
من کلا بارداری پر دردی نداشتم ولی دیگه فکرشم نمیکردم اینقد بی درد باشم که باز شدن دهانه رحمم درد نداشته باشه?

1400/11/21 16:44

از شانسم یه هفته بود که دکتر خودم نبود و مرخصی بود وقتی ماما زنگ زد به دکتری که شیفتش بود و گفت سریع بیاین سزارین اورژانسی داریم تازه فهمیدم وای داره چه اتفاقایی میوفته ?‍♀️ تازه استرسام شروع شد و گریم گرفت. به ماما گفتم نمیشه نگهشون داریم هنوز زوده آخه گفت نمیشه حتی یه ثانیه هم ریسکه که بمونن.
دقیقا ساعت 3 و 45 دقیقه بود که من سوند به دست در حالی که حدیث کسا رو زمزمه میکردم و اشکام می‌ریخت منتقل شدم اتاق عمل ?
ساعت چهار و ده دقیقه دخترم و چهار و یازده دقیقه پسرم به دینا اومد و صدای گریشونو شنیدم.
چون نارس بودن و باید میرفتن تا ازشون آزمایش بگیرن اصلا بهم نشونشون ندادن فقط سرای پرموشونو دیدم و بغض کردم ? ان شاء الله قسمت همه ی منتظرا ?
خیلی لحظه ی شیرینیه وقتی بعد حس کشیده شدن یه چیزی از تو شکمت صدای گریش بلند میشه و تو میشنوی و میدونی که این بچه ی خودته??

1400/11/21 16:51

ساعت پنج و نیمم منتقل شدم بخش و حدودا نیم ساعت بعدشم بچه ها رو آوردن پیشم ??
خداروشکر اصلا نیاز نبود برن دستگاه. وزنشون 2200 بود.
پس فردا صبحشم هر سه تامون باهم مرخص شدیم. ?

1400/11/21 16:53

از شانسم یه هفته بود که دکتر خودم نبود و مرخصی بود وقتی ماما زنگ زد به دکتری که شیفتش بود و گفت سریع بیاین سزارین اورژانسی داریم تازه فهمیدم وای داره چه اتفاقایی میوفته ?‍♀️ تازه استرسام شروع شد و گریم گرفت. به ماما گفتم نمیشه نگهشون داریم هنوز زوده آخه گفت نمیشه حتی یه ثانیه هم ریسکه که بمونن.
دقیقا ساعت 3 و 45 دقیقه بود که من سوند به دست در حالی که حدیث کسا رو زمزمه میکردم و اشکام می‌ریخت منتقل شدم اتاق عمل ?
ساعت چهار و ده دقیقه دخترم و چهار و یازده دقیقه پسرم به دینا اومد و صدای گریشونو شنیدم.
چون نارس بودن و باید میرفتن تا ازشون آزمایش بگیرن اصلا بهم نشونشون ندادن فقط سرای پرموشونو دیدم و بغض کردم ? ان شاء الله قسمت همه ی منتظرا ?
خیلی لحظه ی شیرینیه وقتی بعد حس کشیده شدن یه چیزی از تو شکمت صدای گریش بلند میشه و تو میشنوی و میدونی که این بچه ی خودته??

1400/11/21 16:51

ساعت پنج و نیمم منتقل شدم بخش و حدودا نیم ساعت بعدشم بچه ها رو آوردن پیشم ??
خداروشکر اصلا نیاز نبود برن دستگاه. وزنشون 2200 بود.
پس فردا صبحشم هر سه تامون باهم مرخص شدیم. ?

1400/11/21 16:53

مامانم میگه جلو در اتاق عمل منتظرت بودیم بعد یه نفر اومد بهمون خوش خبری بده که بچه ها به دنیا اومدن گفته دوتا کله گرد خوشگلن ??

1400/11/21 16:54

حالا کله گردای خوشگلم شدن 41 روزه ?

1400/11/21 16:54

عکسای روز اولشونم الان میزارم ?اینقد کوشولو بودن ?

1400/11/21 16:55

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

آقا پسر زشتم ??

1400/11/21 16:56

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

اینم دختر خانمم??

1400/11/21 16:57