پاسخ به یه داستان براتون تعریف کنم
رفته بودم آزمایشگاه دوسال پیش،،،دیدم یه زوجی خیلی التماس میکنن ب صاحب آزمایشگاه،،،که پول نداریم انقد بدیم
زنه داشت گریه میکرد اومده بود غربالگری،،،،میگفت من سه تا سقط کردم اگه این آزمایشو ندم بازم نمیفهمم علت سقطو،چکارکنیم همش گریه،،،،من رفتم جلو ،کارتمو دادم گفتم نصفشو من میدم بکش خانوم منشی،،،،تو حیرت موندن،،،،کلی تشکر کردن،،،،منشی خودشم ناراحت بود زنگ زد ب رئیس آزمایشگاه،،،اونم انصافا خیرش بده،،گفت بقیشم نگیرید،،،اینطور شد که من پاپیش گذاشتم آزمایش اونا مجانی افتاد،،،کلی دعام کردن،حواب آزمایشمو گرفتم رفتم،،بعد مرده افتاد دنبالم خانوم خانوم،،منم هول شدم وای الان شوهرم ببینه میگه این کیه افتاده دنبالت،،،اونم دید چشاش اینطوری شد?کیه کیه،،،اون مرده هم جلوی شوهرم گفت آقا خانمتون لطف کردن کمک کردن،،ولی ما خودمون اونطوری گفتیم تخفیف بدن،دستتون درد نکنه بانی خیر شدین،،بیاین این پولتون،،،من نمیگرفتم بزور داد
خلاصه اینو بگم من اینطوری خیلی کمک کردم هرکی ازم درخواست کرده نه نگفتم حتی شوهرمم مثل خودمه،،،،حواب همینارو میگیرم تو زندگیم
کلی سختی کشیدم ولی خدا صبرو تحملشو میده برام
بیچاره سمیه هم هرچی بود اصلا ،،،چرا باید آبروشو ببری
،،،،،،خلاصه حرفی ندارم
1399/10/18 02:11