The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

سوتی های زنونه🤪🤪😉

45 عضو

بلاگ ساخته شد.

خوب ی مدت نبودم کانالم حذف شده بود??

1399/11/27 20:26

6سالم بود با عموم اینا توی ساختمون زندگی میکردیم اونا پایین ما طبقه بالا، یه شب عموم و بابام توی محرم منو بردن هیئت که توی محوطه ی مدرسه بود،پدرم گفت شما بزرگ شدی برو قسمت خانوما این جلو بشین تموم شد میام دنبالت برگردیم خونه، منم اصلا نترسیدم رفتم، یکم که گذشت حوصله م سررفت 10 شب رفتم خونمون، مامانم و زن عموم داشتن صحبت میکردن منم خالی بندی کردم? گفتم بابا تا دم در منو اورده خودش رفته، از اون طرف بابام تو مدرسه دنبالم میگرده میبینه نیستم یا خداااااا همه جارو با عموم میگردن پلیس خبر میکنن و.....اونام میگن خونه نرفته? بابام و عموم میگن نه بلد نیست اصلا برگرده مسیرو اونم توشب( ماهم توی شهرک نوساز بودیم، پای کوه،خلوت??☠) خلاصه عموم و بابام میان خونه که خبر گم شدن منو بدن، درو باز کردن منو در حال هندونه ? خوردن میبینن، شوکه فقط نگاهم میکنن?????، عموم میگه این کی اومده مامانم میگه 2ساعتی میشه
قیافه بابام طفلی?????

وفا دختر کورد


#سوتی_های_زنونه
@Sootizanooneh

1399/11/27 20:35

خیلی ممنون درجابیست چهارنفراومدن توش افرین ب این پشتکار??

1399/11/27 20:36

اگ بشیم 1kچالشم میزارم

1399/11/27 20:40

?

1399/11/27 20:40

سلام ب همه گروهی های دوست داشتنی????
چندسال پیش مامانم تصادف خیلی بدی کردچهل روزتوکمابود???همه دکترهاازش قطع امیدکردن خدابرای هیچکس نیاره
ماخوهربرادرهاشب وروزنداشتیم ازبس گریه میکردیم ????
بلطف خدابعدازچهل روزمامانم ب هوش اومدولی حافظه اش کارنمیکردهیچ کدوم ازمارونمیشناخت
همراه بقیه بیمارهادیگه مارومیشناختن اینقدرحالمون بدبوداونامارودلداری میدان
بعدازاینکه مامان ب هوش اومدیه خانوم ک اونجابودب من گفت برای مامانت آب بلدرچین بیاربرای حافظه اش خوبه
تصورکنین وقت ملاقات بودپرازجمعیت منم گیج ب خانومه گفتم بلدرچین روچطوربایدآبشوب گیرم بندازم توآبمیوه گیری میشه؟؟
قیافه خانوم همراه??????
قیافه من???????
قیافه جمعیت ملاقات کننده?????????


#سوتی_های_زنونه
@Sootizanooneh

1399/11/27 20:41

یه بار روشوهرم نشسته بودم هی میگفتم پیتیکو پیتیکوبرواسب خوبم ی دفعه مادرشوهرم دراتاق بازکرداومدتواتاق
?????
#سوتی_های_زنونه
@Sootizanooneh

1399/11/27 21:12

ایزی ایزی سلام سلام

1399/11/28 11:21

من یه دختر دهه90گودزیلادارم یه روز این بچه من خیلی اذیت میکرد یه شخصیتی هست نمیدونم کسی میدونه یا نه به اسم ممدقلی من همش می گفتم ممدقلی اومد ممدقلی

از شانس بد ما یه همسایه داریم که مابه فامیلی می شناختیم و اسمش رانمیدونستیم ما هم جلوی اینا هی میگفتیم
از قضا اسمش محمدقلی یاممدقلی بود وقتی اسمش را فهمیدم قیافه دیدنی بود
قیافه من?????
قیافه ممدقلی????
محمدقلی ☹️?☹️?
دخترم?????
اسمم باشه مامان زهراکوچولو
#سوتی_های_زنونه
@Sootizanooneh

1399/11/28 11:23

سلام این خاطره که میخوام بگم مال دوسال پیشه من شوهرم خونه مادر شوهرم بودیم هیچکی خونه نبود رفته بودن بیرون منم رفتم رو اپن نشستم به همسرم گفتم بیا نگهدار من میخوام سوارت شم اونم اومد منم سوار شدم آقا چشمتون روز بدنبینه یچه ذوقی میکردم واسه خودم اون بالا که یه دفعه در باز شد مادر شوهرم پدر شوهرم وبرادر شوهرم اومدن تو منم خیلی ریلکس انگارکه چیزی نشده اومدم پایین قیافه من ?قیافه همسرم ??قیافه مادر شوهرم ???قیافه برادر شوهرم ??? بعد این قضیه تا سه ماه خونه شون آفتابی نشدم
#سوتی_های_زنونه
@Sootizanooneh

1399/11/28 15:30

????بجااینکه روز ب روز زیادترشیدداریدکم ترمیشید

1399/11/28 18:12

سلام،
ی دوستی دارم که نامزد داره، و نميتوونه با نامزدش رابطه برقرار کنه، رفتن دکتر و مشاوره. بهشون گفتن فوبيا ی آلت تناسلی مردانه داره??
و باید به مرور زمان ترسش بريزه، وقتی امد خونه مادرش هي میپرسید دکتر چی گفت، چی شد، دختره هي سربسته توضیح ميداد من فوبيا ی آلت تناسلی دارم، یعنی میترسم ???،مادرش متوجه نميشد میگفت، ساده بگو ببینم چه مرضی داری، دختره دیگه قاطي کرد وگفت،مامان جان، من ترس از ک_ی_ر، دارم، بعد مادرش کلی خندید ????و گفت خاک تو سرت با آين مریضیت.


#سوتی_های_زنونه
@Sootizanooneh

1399/11/28 18:14

سلام
یه سوتی دیگه .....
سال هفتاد و سه دختر داییم برای زایمان آخرش رفته بود بیمارستان زنداییم همراهش نرفته بود بنده خدا بچه های دیگه دخترشو مراقبت میکرد و نگران بود از زائو بیخبر اومد خونمون گفت از اطلاعات بیمارستان یه خبر بگیرید طبق معمول این داداش شرور ما پرید جلو تلفن شماره بیمارستان و از 118گرفت و بعد یکساعت تلاش به اطلاعات بیمارستان وصل شد یهو هول شد ازونور یه آقایی جواب میداد اینم برگشت گفت ما زائو داریم به این... اسم میخوام بدونم طبیعی زاییده یا مصنوعی?????اونور خط مرد انقدر بلند میخندید صداش تو خونمون میپیچید برگشت گفت پسرم مگه درخته طبیعی و مصنوعی داشته باشه داداشم از خجالت گوشی و پرت کرد و فرار کرد اخه مامانم و زنداییم به طور عجیبی و بلندی بهش میخندیدن بیچاره تا شب نیومد خونه زنداییمم استرس و زائوش یادش رفته بود فقط داشت میمرد از خنده..... اخیش یکروزی خنده ها چقدر بی بهانه و زیبا و از ته دل بود ای خدا...... عروس شهر غریب


#سوتی_های_زنونه
@Sootizanooneh

1399/11/28 19:05

سلام بازم منم دندون خرگوشی ?
ی چیزی بگم من فوبیای زلزله دارم شدیییید?
ی شب ک غرق خواب بودم،نیمه های شب یهویی دیدم تختمون داره میلرزه شدید،منم از خواب پریدم وترسیده بودم ومغزم هنگ بود ونمیدونستم الان باید چیکار کنم?

یکم ک گذشت دیدم نه انگار خبری از زلزله نیست و فقط تخت مایه ک داره میلرزه انگار?

بعد ک از گیجی در اومدم دور وبرمو با دقت نگاه کردم ،فهمیدم زلزله ای ک منو بیدار کرده،چیزی نیست بجز آقای همسر ک دارن خواب س ک س ی میبینن وتو خواب هم سخت مشغول تلمبه زدنن?

یعنی قیافه ی من اون لحظه دیدن داشت هااااا?

یکی نیست بهش بگه خوب مرد حسابی،تو روز کم تلمبه میزنی ک شباهم آسایش نداریم از دستت،گرفتاری شدیم ها?

البته بعد این ماجرا دیگه ترس منم کمتر شده،اگه زلزله ی واقعی هم بیاد،فکر میکنم همسرجانه وجدی نمیگیرم،روز بعد از طریق اخبار میفهمم ک واقعا زلزله بوده???
امیدوارم خوشتون اومده باشه،تا درودی دیگر بدرود??


#سوتی_های_زنونه
@Sootizanooneh

1399/11/29 12:19

اومدم با یک سوتی خنده دار??
چند روز پیش با خواهرم و خواهر شوهرش و زنعموی شوهرش رفته بودیم دوشنبه بازار ??????? لباس و ابنجور چیزایی بخریم?
خلاااصه این خواهر شوهر ابجیم از این قابلمه چدنی ها هست از اونا خرید طرف گذاشته بودش تو کارتون نگو کف کارتونو چسب نزده داشتیم میرفتیم یهو این کف کارتون باز شد همه قابلمه ها و سر قابلمه ها ریخت کف بازار???
این زن عموهه ناراحت شد با صدای بللللند برداشت گفت این که *** بااازه همین کونشو چسب نزده???????????
حالا ما و مردم و فروشنده ها همه زدیم زیر خنده??????
یک مرد فروشنده بنده خدا اینقدر خجالت کشید سریع اومد همه ی وسایلو جمع کرد گفت بیا مادر من چسب میزنم کفشو????
خلاااصه ما که خیلی خندیدیم به این سوتی امیدوارم که شماهم یه لبخند کوچیک رو لبتون بیاد?????
مهربانوووو جونم بزاری هاااا مرسی که هستین ?????
دوستون دارم یه دنیا?????
از راه دور هم میبوسمتون ?????????
مراقب خودتون باشید?


#سوتی_های_زنونه
@Sootizanooneh

1399/11/27 20:28