6سالم بود با عموم اینا توی ساختمون زندگی میکردیم اونا پایین ما طبقه بالا، یه شب عموم و بابام توی محرم منو بردن هیئت که توی محوطه ی مدرسه بود،پدرم گفت شما بزرگ شدی برو قسمت خانوما این جلو بشین تموم شد میام دنبالت برگردیم خونه، منم اصلا نترسیدم رفتم، یکم که گذشت حوصله م سررفت 10 شب رفتم خونمون، مامانم و زن عموم داشتن صحبت میکردن منم خالی بندی کردم? گفتم بابا تا دم در منو اورده خودش رفته، از اون طرف بابام تو مدرسه دنبالم میگرده میبینه نیستم یا خداااااا همه جارو با عموم میگردن پلیس خبر میکنن و.....اونام میگن خونه نرفته? بابام و عموم میگن نه بلد نیست اصلا برگرده مسیرو اونم توشب( ماهم توی شهرک نوساز بودیم، پای کوه،خلوت??☠) خلاصه عموم و بابام میان خونه که خبر گم شدن منو بدن، درو باز کردن منو در حال هندونه ? خوردن میبینن، شوکه فقط نگاهم میکنن?????، عموم میگه این کی اومده مامانم میگه 2ساعتی میشه
قیافه بابام طفلی?????
وفا دختر کورد
#سوتی_های_زنونه
@Sootizanooneh
1399/11/27 20:35