بعدش زنگ زدم به ابجیم وموضوع روبهش گفتم واونم تازه فهمیده بود بارداره ولی اون خوشحال بود از بارداریش، من نه،همه چیزو براش تعریف کردم و گف خاک توسرت لاقل میزاشتی یه سال از عروسیتون بگذره مگه عجله داشتی سقطش کن اگع مامان بفهمه میکشتت و اینجور حرفا
من زنگ زده بودم بهم دلداری بده ولی اون زد باز همه چیو خراب کرد
1400/03/17 10:34