The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

خاطرات به یاد ماندنی

16 عضو

از مطب اومدم بیرون ورفتم پیش شوهرم وشوهرمم از ظاهرم فهمید مثبته و
گف هرچی تو بگی
سقطشم کنی باخودت من که میگم گناه داره ولی هرچی خودت بخوای

1400/03/18 11:32

بعدش زنگ زدم به ابجیم وموضوع روبهش گفتم واونم تازه فهمیده بود بارداره ولی اون خوشحال بود از بارداریش، من نه،همه چیزو براش تعریف کردم و گف خاک توسرت لاقل میزاشتی یه سال از عروسیتون بگذره مگه عجله داشتی سقطش کن اگع مامان بفهمه میکشتت و اینجور حرفا
من زنگ زده بودم بهم دلداری بده ولی اون زد باز همه چیو خراب کرد

1400/03/17 10:34

رفتیم خاله رو برداشتیم 7:14دیقه بود که رسیدیم به بیمارستان و شوهرم کارای بستری رو انجام دادو ساعت9:15اومدن صدام زدن و با خالم رفتیم داخل و لباسامو عوض کردم و به خالم گفتن برو بیرون که رف بیرون و من موندم
تنها کسی تو بیمارستان بودم که زایمان طبیعی داشت
گفتن تو تخت دراز بکش تا بهت سرم وصل کنیم دراز کشیدم و سرمو وصل کردن
نیم ساعت بعد سرم تموم شد که اومدن سرمه فشار رو بهم وصل کردن که یواش یواش دیدم دردام میاد وای خدا این دیگه چه دردیه
داشتم میمردم ولی دهانه رحمم2فینگر بود میگفتم تروخدا امپوله اپیدورالو بزنین میگفتن هنوز دو فینگری 6فینگر شو بعداا اما من از درد داشتم به خودم میپیچیدم ساعت 12بود که ماما اومد و گف لباساتو در بیار برو زیر اب گرم یکم از دردات کم شه رفتم نیم ساعت ایستادم بعدش اومدم بیرون که یکم از دردامو کم کرده بود

1400/03/17 17:11

بعد دوباره ماما اومد با دوانگشت معاینه کرد و گف خوبه و زنگ زد دکتر و گف بیاین کیسه ابشو پاره کنین وچن دیقه بعد دکتر اومد و کیسه ابمو پاره کرد و گف 8سانت شد باز بهم زنگ بزنین ورفت

1400/03/17 17:17

زمان همینجور کند داشت میگذشت اومدن معاینه کردن گفتن 6سانتی گفتم تروخدا بگین متخصص بی حسی بیاد دیگه 6سانت شدم
گفتنزنگ زدیم داره میاد.
اما بعدا فهمیدم که داشتن سرم کلاه میذاشتن
ساعت6شد کع دیدم دکترم اومد گفتم اپیدورال گف الان میاد
دیدم دکترم اماده شد و وسایلاشو اماده کرد گف اهان خوبه هروق گفتم زور بزن وای انقد درد داشتم کع میخواستم فقط زور بدم تا زود بچه بیاد و خلاص شم از درد دکتر میگف زور بزن موهاشو دارم میبینم و اینجور چیزا که تیغ رو زد وبچع افتاد تو دستش

1400/03/17 17:28

بعد چهار ساعت بردنم تو بخش
پرستارا میگفتن قهرمان بیمارستانمون امروزمون شمایین?

1400/03/18 11:29

سال1400
ماه1(فروردین)
روز25(اول ماه رمضان)
ساعت:6:35دیقه
روز:چهارشنبه

وزن:3150
قد:50
نام:هلیا
11ساعت طول کشید تا هلیا کوچولوم بدنیا بیاد


و این بود خاطره ی بارداری و زایمان من امیدوارم لذت ببرین???????????????????????????????????????????????

1400/03/18 11:38