The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

بالآخره در آغوش میگیرمت

84 عضو

داستان خودم


#پارت 9
خب خب
از سقطم 3ماه تقریبا میگزرع ومن میخام بگم که تواین 3ماه چیشد

خب من 9روز بعدسقطم پاک شدم وجلوگیری نکردم گذشت و گذشت شد یکماه بعدسقط باخوشحالی بیبی چک زدم منفی..
گفتم چقده خرم من اول برم آزمایشات سقط مکرر بدم رفتم گفت دکتر شوهرت اسپرم بده تو هورمونی
گفتم باشه شوهرم اسپرم داد سالم بود من ازمایشم باید3روز بعدپریودی میدادم واسه همین بازرفتم دکتر دکتربهم قرص دوفامد داد گف بخور میشی خوردم بازنشدم تو این چندروز 4تابیبی چک زدم منفی بودن بازپریودنشدم بعدقرص رفتم آمپول داد آمپول زدم بازنشدم تااااا شد 14دی ومن 14دی پریود شدم
روز سوم آزمایشات رودادم وفرداش جواباروگرفتم وبردم دکترنشون دادم دکترگف پرولاکتینت بالاس وتنبلی تخمدان داری بهم برای پرولاکتین داروداد گف برواین ماهو اقدام کن اگر نشدی بیا داروبدم
اومدم خونه والبته بگم که پنج شنبش وقت عکس رنگی رحم داشتم

پنج شنبه باشوهرم پاشدم رفتم دوساعت که منتظر موندیم بعدرفتم داخل خدایا دردش بدترازسقطام بود جونم دراومدولی تحمل کردم
اومدم بیرون و افتادم لکه بینی وامروزم روز15سیکلم بود وتازه امروز لکه بینیم قطع شد..و منتظرم ماه بعدشه که برم برای بارداری داروبخورم

امیدوارم این دفعه خدارحم کنه بهم

1400/10/28 19:56

داستان خودم


#پارت 9
خب خب
از سقطم 3ماه تقریبا میگزرع ومن میخام بگم که تواین 3ماه چیشد

خب من 9روز بعدسقطم پاک شدم وجلوگیری نکردم گذشت و گذشت شد یکماه بعدسقط باخوشحالی بیبی چک زدم منفی..
گفتم چقده خرم من اول برم آزمایشات سقط مکرر بدم رفتم گفت دکتر شوهرت اسپرم بده تو هورمونی
گفتم باشه شوهرم اسپرم داد سالم بود من ازمایشم باید3روز بعدپریودی میدادم واسه همین بازرفتم دکتر دکتربهم قرص دوفامد داد گف بخور میشی خوردم بازنشدم تو این چندروز 4تابیبی چک زدم منفی بودن بازپریودنشدم بعدقرص رفتم آمپول داد آمپول زدم بازنشدم تااااا شد 14دی ومن 14دی پریود شدم
روز سوم آزمایشات رودادم وفرداش جواباروگرفتم وبردم دکترنشون دادم دکترگف پرولاکتینت بالاس وتنبلی تخمدان داری بهم برای پرولاکتین داروداد گف برواین ماهو اقدام کن اگر نشدی بیا داروبدم
اومدم خونه والبته بگم که پنج شنبش وقت عکس رنگی رحم داشتم

پنج شنبه باشوهرم پاشدم رفتم دوساعت که منتظر موندیم بعدرفتم داخل خدایا دردش بدترازسقطام بود جونم دراومدولی تحمل کردم
اومدم بیرون و افتادم لکه بینی وامروزم روز15سیکلم بود وتازه امروز لکه بینیم قطع شد..و منتظرم ماه بعدشه که برم برای بارداری داروبخورم

امیدوارم این دفعه خدارحم کنه بهم

1400/10/28 19:56

#پارت10
داستان خودم
خب اون ماهی ک گفتم روز پریودیم پریود نشدم و ب امید اینک باردارم بیبی چک زدم منفی
روزبعدش باز زدم بازم منفی
تااینک 6روزبعد موعد پریود شدم
ناراحت نشدم
ی مشکلی توزندگیم پیش اومد ک گفتم فعلا قیدبچه روبزنم واسه همین نرفتم دکتر هیچ کاری نکردم ن متفورمین خوردم ن داروگیاهی هیچی نخوردم
تازع ازروز اول پریودیم خواهرم زایمان کرد رفتم خونه اونا تاروز11 بعد ک اومدم فقط تا 16سیکل رابطه داشتم اونم اقدام نبود ولی جلوگیری نداشتم
از16سیکل ببعد عفونت شدید گرفتم ودیگ نزدیکی نکردم گذشت وگذشت تااینک شد 26سیکلم میخاستم خونه تکونی کنم گفتم اول بیبی چک بزنم مطمئن شم ک باردارنیستم ک باخیال راحت کاراموبکنم

1400/12/21 23:36

#پارت10
داستان خودم
خب اون ماهی ک گفتم روز پریودیم پریود نشدم و ب امید اینک باردارم بیبی چک زدم منفی
روزبعدش باز زدم بازم منفی
تااینک 6روزبعد موعد پریود شدم
ناراحت نشدم
ی مشکلی توزندگیم پیش اومد ک گفتم فعلا قیدبچه روبزنم واسه همین نرفتم دکتر هیچ کاری نکردم ن متفورمین خوردم ن داروگیاهی هیچی نخوردم
تازع ازروز اول پریودیم خواهرم زایمان کرد رفتم خونه اونا تاروز11 بعد ک اومدم فقط تا 16سیکل رابطه داشتم اونم اقدام نبود ولی جلوگیری نداشتم
از16سیکل ببعد عفونت شدید گرفتم ودیگ نزدیکی نکردم گذشت وگذشت تااینک شد 26سیکلم میخاستم خونه تکونی کنم گفتم اول بیبی چک بزنم مطمئن شم ک باردارنیستم ک باخیال راحت کاراموبکنم

1400/12/21 23:36

من 17 سالمه
پونزده سالم بود که پسر دایی مامانم اومد خواستگاریم منم قبولش کردم و عقد کردیم دوماه بعد عقدم من شرعا زنش شدم تو خانواده ما بد میدونن که دختر تو عقد رابطه داشته باشه و این شد که مامانت خبر شد و منو از خونه انداختن بیرون زنگ زدم شوهرم اومد دنبالم رفتم خونشون ماهای اول جلوگیری داشتم بعدش شوهرم گف تو که اومدی خونم اقدام کن بچه بیاریم من خیلی دوس دارم ولی من قبول نکردم. یه روز اومد خونه و خیلی گریه کرد گفت برچی نمیخوای بچع دار شیم گفتم چون سنم کمه بچه هم بیارم زنده نمیمونه خیلی اصرار کرد و منم قبول کردم و اماده شدم برا اقدام

1401/04/23 22:09

ماه اولش پریود شدم و ماه دومش 10 روز از پریودیم گذشت شوهرم خیلی خوشحال بثد رفت بیبی چک گرفت و مثبت شد دوتا دیگم زدم مثبت شد فرداش رفتم ازمایش دادم بتا بالای 3000 بود خلاصش چون علاقه ای به بچه نداشتم دکتر نرفتم و رفتم مرکز بهداشت تشکیل پرونده دادم منو فرستاد سونو
سونو گفت دوتا ساک بارداری میبینم و من دوقلو باردار بودم اومدم خونه به شوهرم گفتم خیلی خوشحال شد

1401/04/23 22:10

اوایل اصلا علاقه ای به بچه نداشتم ولی هر روز که میگذشت عشق و علاقم نسبت به تو دلی هام بیشتر میشد ماهی دو بار با شوهرم میرفتیم سونو که ببینمشون هر دو سه روز یه بار میرفتم بهداشت صدا قلبشون رو گوش میدادم.
خلاصه چهار ماهم تموم شد ما رفتیم برا تعیین جنسیت و سونو گفت یه دختر و یه پسر من و شوهرم ذوق مرگ شده بودیم هر روز میرفتم. براشون لباس میخذیدم شوهرمم هرشب با یه اسباب بازی میومد خونه هفت ماه از بارداریم گذشت و من هر روز شکمم بزرگ تر میشد با هر تکونی که بچه هام میخوردن من خوشحال میشدم و براشون شعر و لالایی میخونم. اخرای ماه هفتم بود یه روز تا شب بچع هام تکون نخوردن شیرینی خوردم اب سرد اصلا هیچی شب به شوهرم گفتم اونم نگران شد و گف صبح حتما برو بهداشت رفتم بهداشت صدا قلبشون نمیومد برام سونو نوشت زنگ زدم شوهرم از سر کار اومد رفتیم سونو که گفت بچه ها ایست قلبی کردن ?? و سقط هم نمیشن باید کوتاژ شم با گریه رفتم خونه خودمو اماده کردم برا بستری و رفتم بیمارستان کوتاژ کردم. بعدش که اومدم خونه همش تو اتاق بچه ها بودم و گریه میکردم کلا افسردگی گرفته بودم شوهرم حالش از من بد تر بود ولی بخاطر من هیچی بروز نمیداد چند ماه از سقطم گذشت و من همچنان تو اتاق بچه ها بودم روز شب نه خونه کسی میرفتم نه بیرون یه شب که شوهرم اومد از سر کار دید من گریه میکنم و خیلی ناراحت شد رفت یه شیشه بزین ریخت رو لوازمای بچه ها و همه رو میخواست اتیش بزنه مامانش نزاشت دیگه منم با خودم گفتم بسه دنیا کع به اخر نرسیده بازم باردار میشم صبح ش بلند شدم رفتم ارایشگاه اصلاح کردم موهامو رنگ کردم اومدم خونه رو تمیز کردم رفتم حموم و حسابی به خودم رسیدم شب که شوهرم اثمد خیلی خوشحال شد
ماه بعدش دوباره اقدام کردیم و من پریود شدم هر ماه که عقب مینداختم به امید اینکه باردارم بیبی چک میزدم و هیچی نبود و چند روز بعدش پریود میشدم هفت ماه گذشت و من همچنان باردار نشدم رفتم دکتر گفت تنبلی تخمدان داری یه عامله دارو و مکمل و اینا نوشت ازچهارده سیکلم شروع به استفاده دارو ها کردم تا اینکه 7 اردیبهشت 1399 موعد پریودیم بود عقب انداختم 10 روز گذشت و من نا امید بودم گفتم این ماه هم حتما پریود میشم 20 روز گذشت و بلاخره من رفتم ازمایش،دادم و مثبت شد خیلی خوشحال شدم اومدم خونه و شب به شوهرم گفتم رفتم بهداشت حساب کرد گفت شش هفته س برام سونو نوشت رفتم سونو گفت 11 هفته بارداری اومدم خونه ولی هر شب کمر درد داشتم خیلی حالم بد بود 13 هفته بودم که رفتم بهداشت گفتم همش کمر دردم برام سونو نوشت رفتم گفت جفتت خیلی پایینه باید

1401/04/23 22:10

استراحت مطلق باشی و جوابشو بردم بهداشت کفت ببر دکتر نشون بده رفتم یه دکتر خوب پیدا کردم و تشکیل پرونده دادم سونو نشونش دادم بهم دارو داد و گفت استراحت مطلق تا شش ماه همش استراحت مطلق بودم یه روز خیلی کمر درد شدید گرفتم و زیر دلم درد داشتم شب بود زنگ زدم دکترم گف برو زایشگاه به حرفش گوش ندادم و نرفتم مادر شوهرم برام یه لیوان شیر و زرده تخم مرغ درست کرد خوردم و خدا رو شکر دردام کم شد از اونشب به بعد هر شب شیر و زرده میخوردم وقت سونو رسیده بود رفتم هنو جفتم پایین بود دیگه اخرای هفته 30 بالا رفت و یه ثشکل جدید پیدا شد بچم کمتر از هفتش رشد کرده بود گفتن باید حتما بری دکتر تغذیه رفتم یه رژیم داد بهم و انجام دادم وزن بچم خوب شد برا سونو وزن که رفتم گفتن اب دورش زیاده. و بچه سفالیکه بعد که برا نامه بیمارستان رفتم دکترم کفت بچه بریچ شده و دوباره فرستاد منو سونو دو روز بعدش رفتم و باز دوباره سفالیک شده بود هفته های اخرم بود من خیلی سنگین شدم هر روز ارزو میکردم بچم دنیا بیاد 38 هفته 5 روزم بود که ساعت 4 عصر تو خواب کیسه ابم ترکید من خیلی ترسیده بودم شوهرم رفت ماشین گرفت رفتیم بیمارستان و معاینه شدم یکسانت بودم بستریم کردن و تا ساعتای 7 شب هیچ دردی نداشتم مدام بهم قرص زیر زبونی میدان و امان از یه لحظه درد اومدن بهم امپول فشار زدن و من ساعت 8 شب دردام شروع شد و خیلی بد بود ولی از دکترا خجالت میکشیدیم و جیغ اصلا ناله هم نمیکردم هر دو ساعت میومدن معاینه میکردن و من دیر باز میشدم نصف شب اومدن صدا قلب بچه رو گوش بدن که هیچی شنیده نشد من همش گریع میکردم بعد چند دیقع صدا قلبش اومد تا 9 صبح من چهار سانت شده بودم و گفتن اماده شو بریم سز گفتم نه سز نمیکنم تا اینجا کشیدم بقیه شم تحمل میکنم از او ن ساعت به بعد دردام خیلی زیاد شد ساعت 11 معاینه کردن و 7 سانت باز شده بودم باورم نمیشد تو دو ساعت اینقدر باز شم خلاصش ساعت یک بود که گفتن اماده شو اماده شدم و بی حسی زدن برش زدن با سه تا زور بچه اومد بیرون و پسرمو گذاشتن رو شکمم بعدشم رفتن لباس تنش کردن اوردن دادن بغلم کع جفت لعنتیم چسپیدع بود و نمیفتاد دکترم اومد به زور جفت رو در اورد که خیلی درد داشت ولی ارزششو داشت با همه ی سختی هایی که کشیدم خدا پسرمو بهم داد الان پنج ماهشه

1401/04/23 22:10

اینم ازداستان بارداری تازایمان حلماخانوم عزیزم..انشالله به سلامتی‌بزرگش کنی

1401/04/23 22:10

سلام

1401/08/23 12:07

اومدم‌تاادامه داستان خودموبگم?

1401/08/23 12:08

پاسخ به

#پارت 11 داستان خودم بیبی چک روزدم هاله انداخت فکم قفل کرد باورم نمیشد فرداش بازیکی دیگ زدم اون مثبت...

#پارت12
دوباره رفتم ازمایش..شده بود183
رفتم‌مطب..دلهره داشتم...رفتم داخل..دکترگف بتات خوب رشدنکرده..تاقلبش تشکیل نشه یاندونیم که جنین داخل رحمه یاخارج رحم بهت دارووامپول نمیدیم بهت..خیلی ناراحت شدم..اومدم بیرون..یادمه هواهم به شدت ابری بود..دلم گرفته بودواشک میریختم..اومدم درمانگاه نزدیک خونمون..رفتم پیش دکترعمومی گفتم ده تابرام امپول هپارین بنویسه..همون‌امپولی که بایدمیزدم امادکتربرام ننوشت..اونم برام 12دونه نوشت..اومدم خونه..سریع اماده شدمورفتم خونه مامانم..دوسه روزمونده بودبه عید..اولین امپولموخواهرم بهم زد..به بازوم...بعدش یادم دادکه خودم بزنم..همش استرس واضطراب

1401/08/25 09:56

#پارت13
دکتربرای یه هفته بعدسونوواژینال نوشته بود..ومن باید6فروردین میرفتم سونو..ولی استرس نذاشت که برم...گذشت وگذشت تاشد15فروردین وامپولای من تموم شد..بااسترس ودلهره وقت سونوشکمی گرفتم..رفتم داخل..نشستم..ترس کل وجودموگرفته بود..نشسته بودموتندتندپاهاموتکون میدادم..رفتم داخل..درازکشیدم..دستگاه روگذاشت روشکمم..دکترگف چرانگرانی..کل سرگذشتوگفتم.گفت الان یه چیزی برات میزارم که حالت خوب شه..یهوصدای قلب وروجکموبرام گذاشت..کل وجودم اروم گرفت..انگارولی بیشترنگران بودم

1401/08/25 22:17

#پارت15
خوشحال امانگران اومدم خونه..مامانم گف به پهلوبخواب..موقع جابه جایی پاشووبعدجابه جاشو..تابندناف بازشه..رفتم دکترتاسونورونشون بدم وبازبرام امپول بنویسه..دکترگف اگ بندناف بازنشه از25هفته به بعدهرهفته بایدان اس تی بدی..امپولامونوشت واومدم خونه..روزهامیگذشتن..من شدم 15هفته وکم کم دردشدیدی توپهلوهام حس میکردم..مث نبض محکم..ودردمیگرفت پهلوهام..یه هفته ای رفتم خونه مامانم تااستراحت کنم..بعدیه هفته برگشتم ورفتم زایشگاه تاببینم‌چیشده..زایشگاه دستگاه داپلروگذاشتن اماصدای قلبشونشنیدن...یه پرستاردیگ اومداونم نشنید..اورژانسی فرستادنم سونوگرافی..رفتم توانتظارنشستم تابرم داخل..اون 1ساعت یه عمرگذشت برام..دونه دونه اشکام میریخت..رفتم داخل..اول گفتم دکتربگوزندس یانه..دکتره خندیدگفت زندس..ببینش..چه حس خوبی بود..همه چی نرمال وخوب بودووبندناف ازدورگردنش بازشده بود..فقط جفتم شده بودمارژینال..واومده بودپایین..دکترگفت بابزرگ شدن جنین کشیده میشه بالا..زنگ زدم وازسونوگرافی برای سونوی انومالی وقت گرفتم تا18هفته برم انومالی

1401/09/06 18:50

#پارت17
روزهامیگزشت ومن منتظربودم که برم سونوگرافی تابازم وروجکموببینم..شدم 30هفته رفتم ودکتربرام سونوی بارداری نوشت و31هفته رفتم..بچمودیدم..شکرخداسالم بود..وزنشم گفت وگفت بریچه...واگ بریچ بمونه سزارین میشی..اومدم بیرون وباخوشحالی اومدم خونه..همون هفته مامانم سیسمونی رواوردوچیدیم..چقدحس قشنگی بود..هرروزمیرفتم وتخت گهواره ایشوتاب میدادم..لباساشونگاه میکردم..ساک بیمارستانوبازوبسته میکردم..روزهاداشت میگذشت..شدم 35هفته..کم کم زیردلم دردمیگرفت..یه روزدردش خیلی شدیدشد...پنج شنبه بودوشوهرم زودترازسرکارمیومد..اومدوباهم رفتیم زایشگاه..ازبچه نوارقلب گرفتن وگفتن انقباض داری بایدبستری شی تاانقباضات کنترل بشن..شوهرم کارهای بستریم روانجام دادومن بستری شدم..اولش فکرمیکردم الاناس که زایمان کنم..ولی پرستارگف قرارنیس زایمان کنی..قراره دردات کنترل شه برگردی خونه..دوروزبستری بودم وبعددوروزمرخص شدم وبرگشتم خونه..شبش باخواهرم رفتیم بیرون ویه چرخی توبازارزدیم..بعدش کم کم پیاده روی روشروع کردم وهرشب باشوهرم میرفتیم پیاده روی..توخونه ورزش هم میکردم..تااینک شدم 37هفته..دکترامپول انوکساروقطع کردوگفت به جاش روزی دوتاامپول هپارین بزن..ازهفته 32هم امپول پروژسترون وشیاف روقطع کرده بودم....
روزی دوتاامپول میزدم..ومرتب پیاده روی میرفتم وورزش میکردم..ولی معاینه که میشدم همش 1سانت بودم

1401/09/07 11:57

#پارت18
شدم 38هفته و3روز..صبح بود..بایدمیرفتم خانه بهداشت برای مراقبت..اماده شدیم وباهمسررفتیم..فشارم ووزنم خوب بود..ضربان قلب بچه هم خوب بود..بعدش بایدمیرفتم دکترتابازبرام امپول بنویسه..داشتیم میرسیدم که یهوتصادف کردیم..شکرخداچیزیمون نشدامامن خیلی خیلی ترسیدم..رفتم داخل...دکترنشسته بودومامااول فشارموگرفت..14بود..گفتن خیلی بالاس..یکم بشین بازفشارتومیگیریم..گرفتن این دفعه13بود..دکترگف بالاس وبهت نامه میدم بروزایشگاه ازمایشات پره اکلمپسی بده واگ مشکل داشت وفشاربالابودبستریت کنن برای زایمان..منم نامه روگرفتم ورفتم زایشگاه..ازمایشات رودادم وگفتن1ساعت دیگ امادس..منم نشستم ومنتظرموندم تااماده شه..جواب ازمایشات روگرفتم ورفتم تریاژ..فشارم هنوز14بود..ولی ازمایشات مشکلی نداشت..امابه خاطرفشارم نامه بستری بهم دادن..برگشتم خونه...وسایلاموجمع کردم..اماچون احتمال زایمان نمیدادم ساک ووسایلای بچه روبرنداشتم..رفتم زایشگاه..بردنم بخش زایمان..اتاق کنترل..پرسیدم ممکنه زایمان کنم گفتن نه..اتاق کنترل اوردیمت..یعنی فشارتوکنترل میکنیم میری خونه..امانوارقلب روکه گرفتن دیدن ضربان قلب بچه نامنظمه..سه ساعت ان اس تی بهم وصل بود..امافشارم پایین نمیومدوضربان قلب بچه نامنظم بود..واسه همین دکتردستورشروع روندزایمانوداد....

1401/09/11 13:56

#پارت19
ساعتای 6عصر14آبان بودکه اوردن وبه سرمم امپول فشارزدن..اولاش هیچ دردی نداشتم..تخت کناریم یکیواوردن که همین که اومدبهش سوندوصل کردن وبردن اتاق عمل..بعدی رواوردن اونم دوقلوبارداربودوسوندوصل کردنوبردنش ولی من همچنان منتظربدون درد..اومدن معاینم کردن..یک سانت بودم..دوساعت گذشت..به شوهرم زنگ زدم وگفتم برام پوشک بیاره وساک بچه روهم بیاره..شوهرم وسیله هارواوردتحویل دادورفت..نمیزاشتن بمونه..
کم کم دردام داشت شروع میشد..ولی خفیف بود..مامای شیفت روصداکردم وگفتم دردام کمه..اونم شدت سرم روبیشترکردتادردام بیشتربشه..چندساعت دیگ هم گذشت..بهم توپ دادن تاورزش کنم..اولاش خوب بود..ولی کم کم داشت شدیدمیشد..دیگ کم کم خوابم میومد..ولی همچنان بهم ان اس تی وصل بود..ضربان قلب بچه همچنان نامنظم بود..مامااومدومعاینه کردگفت دوسانتی..تااون موقع ساعتای12شب بود..به ماماگفتم خوابم میادولی دردانمیزارن بخوابم..اومدشدت سرموکم کردومن راحت خوابیدم که یهوباصدای جیغ یه زن زائوازخواب پریدم ودیگ خوابم نبرد..

1401/09/11 14:05

#پارت20
دیگ ساعتای5صبح بودکه دردام مرتب شده بود..مامااومدمعاینه کردگفت3سانت..گفتم چراکیسه ابموپاره نمیکنین گفت چون دست بچه جلوسرشه تابرنداره نمیشه کیسه ابوپاره کنیم چون بادست نمیشه بچه به دنیابیاد..کم کم دیگ تحملم کم شده بود..خوابم میومد..بین دردام خوابم میبردوپامیشدم..چندباراومدن معاینم کردن شده بودم6سانت..امابچه دستشوبرنمیداشت که کیسه ابموپاره کنن..شدساعت3بعدازظهر..یه مامای سن بالااومدومعاینه کردوگفت هم دست بچه روسرشه هم اینک باصورت داره میاد..که با صورت نمیشه..ولی کیسه ابوپاره میکنیم شایدتوروندزایمان بچه پوزیشنشودرست کنه..کیسه ابموپاره کردن وبردنم روتخت زایمان..داشتم ازشدت دردبه خودم میپیچیدم..ان اس تی بهم وصل بود..یهومامااومدوگفت خیلی ضربان قلب اومده پایین..یه دستگاه دیگ وصل کنین شایددستگاه خرابه..یه دستگاه دیگه وصل کردن اونم ضربان قلبوپایین نشون داد..ماماگفت زنگ بزنین اتاق عملواماده کنن..این طبیعی نمیاد..بایدسزارین شه..کل تنموترس گرفت..گریه کردم..ماماگفت چیزی نمیشه که..اومدن بهم سوندوصل کردن وباویلچرمنوبردن طبقه پایین اتاق عمل..به زورکشوندم خودموروتخت اتاق عمل...گفتن بشین خم شوبه جلوتاامپول بی حسی روبزنیم..امپول روزدن..انگاربهم دنیاروداده بودن..کل دردام واستاد..انگارهیچ دردی نبوده..کم کم پاهام بی حس شد..درازکشیدم..جلومویه پارچه سبززدن وشروع کردن..انگارتوشکممومیگشتن..دردنداشتم ولی حس میکردم که دستاشون توشکممه..یهوصدای گریه اومد??
چشام پره اشک شده بود..گریه کردم..بچه رواوردن کنارصورتم..بوسیدمش وبردن..امایه نیم ساعتی همچنان باشکم من ورمیرفتن...نیم ساعت بعدش منوگذاشتن رویه تخت دیگ وبردنم ریکاوری..یکی اومدوشکمموفشاردادچندباری..بعدش بردنم دم دراتاق عمل..یهودربازشدوشوهرم ومامانم اومدن داخل..شوهرم ازصورتم بوسید وبعدمامانم بوسیدمنو..ازاونطرف یکی بچه رواوردودادبغل شوهرم..بعدش گرفتن ازشوهرم واوردن گذاشتن روسینم تاببین سینمومیگیره یانه..سینموگرفتوبعدگذاشتن روبرانکاردکنارمن وبردنمون بخش...
سخت ترین بخش سزارین اولین بارکه بایدپاشی راه بریه..جونم دراومد..ولی بادیدن روی پسرم همه دردام یادم میرفت...فرداش باگل پسرمرخص شدیمواومدیم خونه

1401/09/11 23:33

#پارت5
7روزبعدسقطم خبردار شدم خالم بتمن باردارشده حالم خیلی بدشد که چرابذای من سقط شد یه جوری حسودیم میشد تافروردین اقدام نکردم به حرف ماما گوش نکردم وشروع کردم و ماه اول بازپیازدرمانی شروع کردم 12روزعقب انداختم بیبی چک زدم منفی بود رفتم سونوفولیکول 18داشتم ولی روز42پریودکه دکترمیگف این فولیکول بایدرور14پریودانقدباشع..باز من پریودشدم ماه بعدش شروع به خوردن دمنوش پودرسالویاوپودرشبدرکردم 5روزمونده بودین پریودیم دوستم بهم گفت که 6روزعقب انداخته ومیخادبیبی چک بزنه امااسترس داره منم واسه اینکه استرس نداشته باشه گفتم بیامنم میخرم باهم بزنیم اون زد ومال اون مثبت شدامابرای من منفی 3روزارز پریودیم گزشت ومن پریودشدم شده بودخرداد من سرخودرفتم وقرص لتروزول گرفتم واز3تا7پریود خوردم اون ماه سرموقع پریودشدم ماه بعدش رفتم پیش اون ماما چون 6ماه ازسقطم گزشته بود رفتم اون با خودش لتروزول دادبهم خوردم یه روززودترپریودشدم ماه بعدش با لتروزول باقرص کورکومیل داد با سرموقع پریودشدم یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین اونایی منتظرم میفهمن چی میگم خیلی سخت بودروزها..نمیگزشتن
گریه میکردم تومحرم شب عاشوراه100تاماسک گرفتم وپخش کردم وچله زیارت عاشورا برداشتم شدشهریورومن20شهریورپریودشدم این ماه کلومیفن خوردم روزهامیگزشتن وچون مسافرت رفتم خیلی توخیال بچه نبودم

1400/09/09 21:42

#پارت 11
داستان خودم
بیبی چک روزدم
هاله انداخت فکم قفل کرد باورم نمیشد فرداش بازیکی دیگ زدم اون مثبت شد رفتم ازمایش بتا69
دکترگف باید تکرارش کنی
دوروز بعد ینی پنج شنبه تکرارش کردم متاسفانه شده بود 96
کم رفته بود بالا
روز موعد شده بود96
فردابازباید ازمایش بدم انشالله بره بالا وگرنه باز نمیمونه برام
ولی من قوی هستم
مهم نیس چی پیش میاد مهم اینه ک من چه عکس العملی درمقابلش داشته باشم

1400/12/22 12:42

#پارت 11
داستان خودم
بیبی چک روزدم
هاله انداخت فکم قفل کرد باورم نمیشد فرداش بازیکی دیگ زدم اون مثبت شد رفتم ازمایش بتا69
دکترگف باید تکرارش کنی
دوروز بعد ینی پنج شنبه تکرارش کردم متاسفانه شده بود 96
کم رفته بود بالا
روز موعد شده بود96
فردابازباید ازمایش بدم انشالله بره بالا وگرنه باز نمیمونه برام
ولی من قوی هستم
مهم نیس چی پیش میاد مهم اینه ک من چه عکس العملی درمقابلش داشته باشم

1400/12/22 12:42

#پارت14
اومدم خونه..یه هفته رفتم خونه مادرشوهرم..بعدیه هفته اومدم خونه ووقت دکترگرفتم ..دکترگف برات امپول می‌نویسم هرروزبزن..اون امپول امپول انوکسابود .امپولاروگرفتم وشروع کردم به زدن..اولاش سخت بودوگریه میکردم ولی بعدش عادی شد.کم کم شروع کردم کاراموانجام دادن..ماه رمضون بود..همش دعامیکردم به خیربگزره.همش بیبی چک میزدم..که پررنگی شوببینم..که امیدداشته باشم که هس..10هفته بودم که رفتم سونو..وروجکمونشونم داد.گف اونجورکه من میبینم سالمه ولی دوهفته دیگ ان تی برو..گفتم باشه واومدم بیرون..باخوشحالی اومدم خونه..روزهامیگذشت ومن ویارم شدیدبودبه شدت...امپولاوشیاف هامومرتب استفاده میکردم..زنگ زدم وازسونوگرافی برای دوهفته بعدبرای سونوگرافی ان تی وقت گرفتم..دوهفته برام دوماه گذشت..ولی بالاخره گذشت..رفتم داخل..گفتم وقت سونودارم..گف بشین تاصدات کنیم..یه نیم ساعتی نشستم که صدام زدن.رفتم داخل..صدای قلبشوبرام پخش کرد...همه جاشونشونم دادوگفت سالمه خداروشکر..بروازمایش ان تی هم بده.فقط یه چیزی..دلم ریخت..گفت بندناف یه دوردورگردن بچه پیچیده ولی به احتمال زیادبازشه

1401/09/06 18:51

#پارت16
18هفته رفتم انومالی..منشی گفت قبل سونوبروابمیوه بخورتابچت تکون بخوره..ابمیوه خوردم ورفتم داخل..سونوبیشترازنیم ساعت طول نکشید
.بچم همکاری کرد..همه چی خوب خداروشکر..جزاینک گفت طول دهانه رحمت کوتاهه..بایدحتمابری دکترتازایمان زودرس نگیری.جنسیتم بهم گف که نی نی پسره..بااسترس همراه خوشحالی زدم بیرون..اولین کاری که کردم ازپزشک فوق تخصص پریناتولوژی وقت گرفتم ورفتم اونجا..دقیقاتابرم داخل اتاق پزشک 3ساعت طول کشید..دکترگف استراحت مطلق مطلق..ازجات پانمیشی..امپولاتوسروقت میزنی..به جزاون امپولاهفته ای یه امپول پروژسترون هم میزنی شیاف هاتم می زنی..
چون خونه مامانم دوربود..رفتم خونه مادرشوهرم ودوماه اونجاموندم.ازخونه بیرون نمی اومدم..فقط هردوهفته یک باریه بارمیرفتم دکتر..بعددوماه که شدم 25هفته دکترگف دیگ استراحت لازم نیس..برگشتم خونه وتوخونه استراحت نسبی بودم

1401/09/06 19:18