#پارت_اول
_مهدی زود باش من اصلا حوصله ندارم منتظرت وایستم
_ اومدم بابا اومدم نکش خودتو
بدو بدو از اتاق اومد بیرون
_من حاضرم بریم
_زیپتو ببند باز مونده
مهدی نگاهی به شلوارش انداخت و گفت
_شلوار اسلش که زیپ نداری مُهی جون دست گرفتی مارو
با خشم به طرفش برگشت و گفت
_من با تو شوخی دارم مهدی زیپ کیفت رو ببند
مهدی از این همه عصبانیت خواهرش جا خورد .همونطور که به سر به زیر پشت سر خواهرش به سمت حیاط میرفت با مادرش خداحافظی کرد.
_خداحافظ مامانی
_خداحافظ پسرم خدا پشت و پناهتون
در حال جمع کردن میز صبحانه زیر لب غر میزد
_ من موندم این دختر بعد 5 سال هنوز عادت نکرده وقتی میخواد بیاد سر خاکت اخلاقش سگیه و باهمه لج.خدا بیامرزتت ناصر رفتی و مارو با یه عالمه قرض گذاشتی
_مامان چی داری با خودت پشت سر مرده میگی
_هیع تو کی اومدی پشت سرم مهنا میدونی بدم میاد فال گوش وایستی
_اولش فال گوش واستادن برای حرف زدن با بقیست..دومش تو که خوب میدونی من بیزارم از اینکه کسی پشت سر بابام حرف بزنه ..سومش گوشیمو جا گذاشتم
گوشی رو برداشت و منتظر نشد تا مادرش جوابش رو بده
از همون اول عزیز کرده ی پدر بود .جونشون برای باباش میرفت چه زنده بود چه حالا که زیر خروار ها خاک بود .
توی کوچه مهدی را منتظر کنار ماشین دید..پرایدی که از پدرش به او رسیده بود ...تنها یادگار پدرش بود
_چرا سوار نمیشی
_کلید برلیانس دست شماست خانوم ریموتش رو بردین بدون اون باز نمیشه
_ فعلا همین برای من از صدتا برلیانس و بی ام و بیشتر می ارزه چون هر جا میرم باهام و تورو همه جا این میرسونه.
با خودش گفت..و تنها یادگاری که از بابای قشنگم برام مونده
چشمانش پر از اشک شد .هنوز بعد از 5 سال نتونسته بود غم نبود پدرش رو هضم کنه
1400/10/17 05:30