وقتی رسیدم کلی گریه کردم و کلی گلایه از خدا که چرا بابامو ازم گرفتی بلند شدم و نشستم تو ماشین ..ساعتو نگاه کردم اوووووهیییی 11 شب بود ..فردا رو برا شرکت خواب نمونم اسمم رو عوض میکنم ...داشتم دنبال گوشیم میگشتم که دیدم کنار صندلیم افتاده وقتی دویدم و یهو نشستم تو ماشین باطریش در اومده ...
سریع روشنش کردمو اول زنگ زدم مامان بلافاصله جواب داد
_مهنا کجایی تو
_همینجام ..اومدم پیش بابا ساعت از دستم در رفت ببخشید
_کشتی منو مادر ..سکته کردم گفتم خدایا چیشده ...
_هیچی مامان میام خونه حرف میزنیم باشه؟
_باشه مادر مراقب خودت باش
_فداتشم همچنین فعلا
و قطع کردم
راه افتادم سمت خونه یه ساعتی شد تا رسیدم خونه و سریع خوابیدم به اس و زنگ های پری و کیان هم محل ندادم
1400/11/08 09:08