198 عضو
سلام بچه های شما هم سکسکه میکنن؟
اره سکسه میکنه ولی زیاد ن
معمولیه دیگه
الان و میگم
بیوت زده 6 هفته خوب?
1400/02/08 03:20پسرم 14 ماهشه
میکنه ولی نه زیاد
1400/02/08 03:21بیوت زده 6 هفته خوب?
دوباره نصب کردم تاریخش درست نشد دیگه
1400/02/08 07:49اصلا دلم نمیخواست به دست این روانی بمیرم ...
انگار منتظر همین حرکت از من بود که یه نفس عمیق از حرص کشید .
بعد از یه چشم غره کوتاه و خوشگل روشو ازم برگردوند و رفت سمت پنجره .
منم که قشنگ از ترس قالب تهی کرده بودم و شلوارمو خیس .
شکه فقط نگاش میکردم.
این دیگه کی بود ؟
دیدم فعلا وضعیت صورتیه ینی بین سفید و قرمز. اروووووم خزیدم کنار در و عین این بچه ها که میخوان از دست باباشون فرار کنن اهسته درو باز کردم و رفتم بیرون درو محکم کوبیدم ،
دوتا پا داشتم چهار تا دیگه هم قرض کردمو الفرار !
فقط میدوییدم و پشت سرمم نگا نمیکردم ....
وای خدا نصیب سامانم نکنه !!!
چه اورانگوتانی بووود.
خم شدمو دستم و گذاشته بودم رو زانوم و نفس نفس میزدم .
یه لحظه تصویر صورتش تو فاصله ی نزدیک اومد جلوی چشمم .چه چشای نازی داشت .یهو صداش که بهم گفت
محتاجشم تو گوشم پیچید و باز ازش حرصم گرفت . سرمو به چپ و راست تکون دادم و صاف ایستادم .
وجدانمم گویا دلش به حالم سوخته بود یا شایدم میترسید بیاد گازش بگیرم ...
والا ! به قول عسل الان هاپوی هاپو هستم کسی نباید بیاد سمتم .!
ساکمو که گذاشته بودم کنار پام برداشتمو اومدم برم اتاقم که یاد ترلان افتادم . این دختره کجا گذاشت رفت ؟؟
اومدم برم که حلال زاده صدای شیطونش از پشت سرم اومد !
- خوش گذشت !!؟؟
هین خفه ای گفتمو دستمو گذاشتم رو قلبم و برگشتم سمتش ..وا ! چرا نیشش اینقدر بازه ؟؟؟البته همیشه باز بودا ولی الان خیلی دیگه باز بود
- سکته کردم.چرا مثله جن میای ؟
بعد یکم رو سوالش فکر کردمو مثه این خنگا نگاش کردم .
- منظورت چیه ؟
هنوزم همونجوری وایساده بود و شیطون نگام میکرد
- هیچی ! فقط گفتم بعد از اون تصادف رومانتیک که تو حلق هم بودین الان سه تایی میاین بیرون !!
با دهن باز نگاش کردم. بعد از یکم تحلیل حرفش یهو قیافم شد عین میرغضب !! جیغ کشیدم سرش بنفششششش !
- چیییییییی ؟ .دختره ى پروی بی حیا خواهشا تو یکی حرف نزن که هنوز دلم ازت پره
دستاشو با خنده به نشونه ی تسلیم اورد بالا
- باشه بابا . ما تسلیم .حالا نخورم . مگه بده خواستم مامان بشی ؟؟
نه مثکه فایده نداره . اومدم اوار شم رو سرش که تند پیشگیری کرد .
- میای خرید ؟؟
با تعجب ایستادم
- مگه نمیدونی نمیشه بیام ؟؟
با قیافه ی بدجنس نگام کرد
- ینی نمیخوای تلافی حرف ارسامو سرش دربیاری ؟؟؟
یه نگاه اندرسفیهانه بهش کردم
- چه ربطی به اون داره ؟ منو میبینن !
پوفی کشید و کلافه خیره شد بهم
- بابا نمیریم بالا منبر که همه ببیننت میخوام یکم نگرانش کنم اوسگل !!
- حالا چقدرم که نگران میشه .
وللش بابا ریسکه .
عین بچه ها پاشو کوبید زمین و جیغ زد
- وااااای .
بابا به جون خودم اگه ببینه ممکنه نقشش واسه مامانش بهم بخوره خودشو میکشه !
یکم فکر کردمو با نیش باز یهو پریدم ب*غ*لش بدبخت کپ کرد !
- وای اره . ولی دور نشیم میام !
اومد با ذوق چیزی بگه که یهو چشاش گرد شدو جیغ زد
-- بدووو دیگهههه الان شب میشه.
دوتامون عین فشنگ که اتیشش زده باشی دوییدیم سمت اتاق من .
سریع لباسامو عوض کردم و عین دزدا با ترلان رفتیم تو باغ !
خوبه ارسام نیومد بیرون !!
تابلو بودیم واسه خودمونااااا .
خلاصه سوار جنسیس جیگر ترلان شدیمو گازشو گرفتیم و پیش به سوی دق دادن ارسااااام .
تا اونجا اینقدر گفتیمو خندیدیم که دیگه دلم میخواست شیکممو بشکافه بدوعه بیرون دهن این ترلانو بگیره اینقدر مسخره بازی درنیاره !
والا . مادوتا باهم قابلیت هاا داشتیم .
دیگه داشتم از خنده میپوکیدم که
ترلان جلوی یه پاساژ شیک ایستاد
- برو بریم جیگر !
منم عین خری که براش پپسی باز کردن ذوقیییییدماااااا.
خلاصه رفتیم تو پاساژ و از مغازه ی اول شروع کردیم دید زدن .
چیزاش قشنگ بود خدایی.از همون اول واس خودم مغازه هارو بار کردم همینجوری تند تند خرید میکردم که یهو برگشتم سمت ترلان که اصلا ندیدمش .
فقط یه کوه پلاستیک دیدم!!!
بلند زدم زیر خنده .
بدبخت بین خریدا گم شده بود ...
هر کی نزدیکمون بود داشت با تاسف نگام میکرد .
خو چیکار کنم خندم گرفت!
- بیا برو خریدا رو بزار تو ماشین تا گم نشدی توشون !
با حرص نگام کرد .
- خسته نشی یه وقت . تازه منو دیدی ؟
صورتمو مظلوم کردم که خندید .
-- خو حالا چشاتو اونجوری نکن میخورمتاااا.
چشمکی زدمو گفتم: برو دیگه . زودم بیا.
باشه ای گفت و رفت
منم انگار نه انگار همین الان داشتم بازارو میزاشتم رو سرم خیلی اروم و مظلوم شروع کردم به نگاه کردن ویترینا .
یه قسمت پاساژ رسیده بودم که چند تا مغازه خالی بودن که هنوز راه نیفتاده بودنو اون قسمتم خیلی تاریک بود ..
اخه پاساژ نوساز بود .
اومدم برگردم دور شم که یهو یکی دستمو کشی سمت همون قسمت تاریک !
اونقدر زورش زیاد بود و سریع این اتفاق افتاد که اصلا نفهمیدم چی شد !!
حتی وقت نشد جیغ بزنم .
خیلی ترسیده بودمو همش لگد میپروندمو تقلا میکردم . کلا رفته بودم تو شوک . منو چسبونده بود به خودشو میکشوندم تاریک ترین قسمت پاساژ . هر چی میرفت جلو راه تاریک تر میشد ,داشتم سکته میکردم ولی زور من کجا و قدرت اون کجا ؟
جیغام به خاطر دستش که جلو دهنم بود خفه و خیلی یواش بود . داشتم تقلا میکردم که یهو ل*ب*شو چسبوند به گوشم ، صداش عین ناقوس مرگ بود ....
-- کجا آهوی گریز پای من ؟. نگفتی میری من بدون تو میمیرم,نمیتونم؟ ؟هووووم ؟؟
انگار زمان برای یه لحظه ایستاد
..... ناخوداگاه یه قطره اشک از گوشه چشمام چکید ....صدای ارسام و خودم تو مغزم اکو شد...(نفس جایی نمیاد !!)
(اونوقت چرا ؟؟ ....)
وای خدا همه چیز تموم شد ...
خریت کردم ....
اروم دستشو روی شکمم و پهلوم میکشید که باعث میشد از ترس تنم یخ کنه و عرق سردی روی کمرم بشینه ...
وای خدا ..صدامو میشنوی ؟؟ ...غلط کردم
. فقط کمکم کن !
دوباره همینجور که حرکت دستش داشت بالا تر میومد صدای لعنتیش تنم و لرزوند
-- چرا دیگه جیغ نمیزنی عشقم ؟
دیدی گفتم هرچی بیشتر تقلا کنی بیشتر تو اغوشم محو میشی؟،حالا به حرفم رسیدی ؟؟
دلم میخواست دستشو برمیداشت تا هرچی لایقشه بارش کنم ولی کلا بدنم از ترس قفل شده بود .. اینم یکی از نقطه ضعفایی بود که ازشون متنفر بودم ..
ترس بیش از حد !!
وقتی دید هیچ حرکتی نمیکنم فقط اشکمو حس میکنه تویه حرکت سریع اونقدر محکم کوبیدم به شیشه ی یکی از مغازه ها که احساس کردم نفسم قطع شد ...شیشه نشکست خیلی بود!
جوری با بدنش به شیشه قفلم کرد که تکونم نمیتونستم بخورم. حتی نفسمم به زور در میومد . حالم خیلی بد بود .
قدش بلند تر از من بود واسه همین اروم سرمو گرفتم بالا و با چشای اشکیم زل زدم تو چشاش . به قول عسل اینجور موقع ها شبیه گربه میشدم ..واسه همین نگاش کردم. شاید دلش رحم اومد ...
ولی کاش نمیکردم ..
انگار فراموش کردم که این مرد پست تر
از این حرفاست .
تا اومدم حرف بزنم با ل*ب*ش خفم کرد و ل*ب*شو محکم رو ل*ب*ا*م قفل کرد .
وحشیانه م*ی*ب*و*س*ی*د .
سرشو گاهی داخل گردنم فرو میکرد و گاز میگرفت .
باز تنم یخ کرد ... حالم داشت زیر و رو میشد...با تمام قدرتم و ته مونده جوونم به سینش فشار اوردم بلکه ولم کنه ...اما خیلی سنگین بود ... از خودم بدم اومد که اینقدر ضعیف بودم و حتی نمیتونستم خودمو از زیره دستاش بکشم بیرون.
دیگه سیل اشکام دست خودم نبود .. فقط کاش این شیشه ی لعنتی میشکست تا بمیرم مجبور نباشم این خفتو تحمل کنم .
دستش همه جای بدنم حرکت میکرد .. دستامو از شدت سرما احساس نمیکردم .. دیگه داشتم نفس کم میوردم که عقب کشید و عقب کشیدنش همانا وبلند شدن هق هق من همان...
دلم میخواست عق بزنم . سریع دستشو گذاشت رو دهنمو با این که نفس کشیدن سخت میشد ولی بازم خیالم راحت بود که دیگه اون کارشو تکرار نمیکنه .
لاله ی گوشمو نرم ب*و*س*ی*د و
در گوشم زمزمه کرد .
-- سامان قربونت بره عسلم .....
گفته بودم باید بهم عادت کنی !!
فرارت خیلی واسه من و تو گرون تموم شد.
بعدم مثل دیوونه ها قهقهه زد
--ولی امشب میدونم باهات چیکار کنم .بهت عملی نشون میدم فرار از من چه عواقبی داره ..
بابات میگه دیگه نمیدتت به من ...
ولی تو مال منی .. امشب مال من میشی.
بدنم یه لرزش
هیستریک کرد و هق هقم بلند تر شد .
سامان واقعا روانی بود ..
این عوضی داشت چی میگفت ؟
دیگه از جونم چی میخواست ؟
از خانوادم جدام کرد بسم نبود . الان چشم دوخته به جسمم ؟؟
حرکت دستش داشت زیادی ه*ر*ز میرفت...دستشو برداشت و اومد بیاد جلو که جیغ کشیدمو سرمو به چپ برگردوندم ...
اومدم یه جیغ دیگه بکشم که یهو سامان کشیده شد و احساس کردم موجی از هوا به ریه هام هجوم اورد ... سرم گیج رفت . پاهام بی حس شد و افتادم زمین
فقط از بین صدا های اطرافم تونستم صدای دعوا و داد و تشخیص بدم و دیگه هیچی نفهمیدم ....
با حس درد شدید پام پلکام لرزید...
صدا های اطرافم زیاد بود و نا مفهوم
به گوشم میرسید .
سعی میکردم چشمامو باز کنم ولی انگار پلکام به هم چسبیده بود ...
کم کم یکم صدا ها واضح شد و تونستم صدای گریه ی دخترونه رو تشخیص بدم .
اروم لای چشممو باز کردم که یهو یه صدای مردونه نا آشنا شنیدم .
-- ایناها ! داره چشماشو باز میکنه .
دیگه بس کن دختر خوب !
سرمو چرخوندم سمت صدا و با اینکه یکم تار میدیدم تونستم چهرشو ببینم .
یه پسر حدود بیست و شیش ساله بود که موهای بورش چهرشو خیلی جذاب میکرد .
یکم به مغزم فشار اوردم !!
من کجام ؟؟چیزی یادم نمیومد..
یکم جابجا شدم که پام تیر کشید و ناله کردم یهو صدای ترلان اومد .
اروم و گیج برگشتم سمتش
بالای سرم بود .
یعنی سرم رو پاش بود ...
با بغض نگام میکرد .
-- الهی قربونت برم . خوبی ؟
از مهربونیش لبخند نشست رو ل*ب*ا*م ولی سرم تیر کشید و لبخندم ماسید .
جاش ل*ب*ا*مو محکم روهم فشار دادمو شقیقه هامو با دستام مالیدم ...
فقط سرمو تکون دادم که یعنی خوبم ..
- همش تقصیر من بود اوردمت بعدم ولت کردم ... ببخشید نفس !
هق هقش دلمو ریش کرد .دستمو اوردم بالا و دستشو گرفتم که بلند شم.
اروم نیم خیز شدم که درد پام بیشتر شد و آخم در اومد .
.
ترلان هول بین گریش پامو گرفت
- وای ارتا بریم بیمارستان . گور بابای همه . درد داره مگه نمی بینی ؟؟
ارتا پوفی کرد و کلافه نگاش کرد
-بابا به خدا واسه خودش بد میشه . اگه خانوادش پلیسو خبر کرده باشن که صد درصد کردن. اسمشو تو لیست مریضا راحت در میارن !!
یه ساعت بحث کردیم سر این موضوع ترلان ....
دیگه هیچی نشنیدم ..
خانواده ... پلیس .....فرار...سامان !
یهو چشمام گرد شد .تنم یخ زد ..
صحنه ی صورت سامان و قهقهه هاش مثل فیلم از جلو چشمام رد شد !
حرفاش .. سرمو با وحشت بلند کردم و دوختم به چهره ی متعجب و ترحم انگیز پسره..همون ارتا که نمیدونم چیکاره ی ترلان بود ...
این چیزا
واقعا الان مهم نبود ...
چشمای سرگردونم خورد به خون خشک شده ی کنار ل*ب*ش...
اخرین صدایی که شنیدم صدای دعوا بود..دعوا !! ...سامان ! پیدام کرد
؟؟
یهو خیلی غیر منتظره اشکام مثل سیل امد رو صورتم و هق هقم بلند شد .
حس دختریو داشتم که به طور وحشتناکی
بهش ت*ج*ا*و*ز شده .
فوری تو اغوش ترلان فشرده شدم .
اونم میلرزید.
سرمو چسبوندم به لباسش و تا میتونستم گریه کردم .
کاب*و*س سامان واقعی شده بود...
****
( ارسام )
واسه دهمین بار به گوشی ترلان زنگ زدم . مشترک مورد نظر خاموش میباشد..
با حرص گوشیمو پرت کردم کنارم رو مبل و دستامو گذاشتم دو طرف سرم .
این دختر اخرش منو روانی میکنه ..
اونقد عصبی بودم که کاملا قابلیت کشتن ده تا ترلان و ده تا نفسو باهم داشتم .
فقط دستم بهشون برسه میگم دنیا دست کیه ...
یکم مونده بود از فکر اینکه فردا جواب مامانو چی بدم به مرز جنون برسم که صدای ماشین تو باغ حواسمو جمع کرد .
توهمون حالت موندم . کلافه و عصبی پامو تکون میدادم و رو زمین ضرب میگرفتم .
دختره *** ! نشونت میدم .
صدای درو که شنیدم با حرص بلند شدمو اومدم خونه رو رو سرشون خراب کنم ولی با چیزی که دیدم واقعا شکه شدم ...
نفس بیحال به ترلان تکیه داده بود و دوتاشون گریه میکردن .لباسای مشکی نفس خاکی شده بود .
چیزی که بیشتر از همه متعجبم کرد حضور ارتا بود . اونم با این سر و وضع ..
هیکل خاکی و لب پاره شدش نمیتونست نشونه ی خوبی باشه.
با اخمای درهم نزدیکشون شدمو اومدم چیزی بگم که ارتا دستاشو به علامت ساکت باش بالا گرفت
.
اصلا اون موقع درک نمیکردم چه اتفاقی افتاده برای همین بی توجه به ارتا با صدای بلند پرسیدم
-- معلوم هست کدوم جهنمی رفته بودین تا الان؟
کسی چیزی نگفت و فقط ترلان با ترس و پشیمونی نگام می کرد. اخمام غلیظ تر شد و با صدای بلند تر پرسیدم
-- سوالم جواب نداشت ؟؟
ارتا که حالتامو خوب میشناخت و میدونست الان خیلی عصبی شدمو داغ کردم کمر ترلانو سمت پله ها هل داد و گفت
- برین بالا من توضیح میدم
چون حال نفس و ترلان بد بود چیزی نگفتم . ولی مطمئن بودم هر دلیلی داشته باشه واسه نفس و ترلان دور زدن من گرون تموم میشه .
ارتا کلافه دست کشید رو صورتشو نشست رو مبل و خیره شد به من که ایستاده و دست به سینه منتظر توضیح بودم .
--نمیشینی ؟؟
یکم خیره نگاش کردم .
حس خوبی نداشتم .
اروم نشستمو چشم دوختم به دهنش که پاشو رو اون یکی پاش انداخت و نگام کرد .
--امروز عصر از طرف یکی از دوستام دعوت شدم به یه گود بای پارتی دوستانه که قبل از رفتنش به هلند میخواست بگیره . منم رفته بودم پاساژ همیشگی . همون پاتوق منو ترلان !
داشتم به یه کت شلوار تو ویترین نگاه میکردم که از دور خنده بلند یه دختر توجهمو جلب کرد .
نیم نگاهی انداختمو اومدم برم تو مغازه که یهو دوباره برگشتم ..فکر کردم ترلانو دیدم .
واسه همین یکم جلو تر رفتم یکم ازشون دور بودم . واسه همین از بین جمعیت سخت میشد کسیو شناسایی کرد . ولی ترلانو دیدم که تو دستش پر از پلاستیک بود و خودش تقریبا توشون گم بود . با یه دختر دیگه بود. من عقب تر از اونا بودمو جایی که اونا بودن تقریبا آخر پاساژ بود . دقیقا همونجایی که پر از مغازه های خالی و تاریکه !
عصبی دست توموهام کشیدم
- سریع برو سر اصل مطلب ارتا !
سرشو تکون داد .
-- اومدم برم سمتش که دیدم یهو ترلان داره از دختره دور میشه . با سرعت رفتم تا بهشون برسم که یهو دیدم دختره که همراه ترلان بود که همین نفس خانومم بود کشیده شد تو تاریکی اینقدر سریع که یه لحظه شک کردم واقعا اونجا بود یا من توهم زدم !
دوییدم همون سمت . ترلان رفته بود و بین جمعیت گم شده بود و منم رفتم دنبال نفس خانم . جایی که نفس کشیده شده بود کلا تو یه قسمته دیگه که تقریبا اصلا دید نداشت و منم چون از اول دقت کرده بودم فهمیدم .
رفتم جلو ولی هر چی گشتم چیزی نبود. داشت باورم میشد خیالاتی شدم که یهو از تو یه مغازه ی بزرگ خیلی تاریک صدای جیغ اومد .. تو اون سر و صدای پاساژ گم شده بود ولی من چون نزدیک بودم شنیدم
اروم رفتم جلوکه ....
نیم نگاهی به صورت شوکم انداخت و سرشو انداخت زیر و ادامه داد.
-- دیدم یه پسر جوون تو فاصله ی خیلی نزدیک از نفس ایستاده و معلوم نیست چه غلطی میکنه .. نفسم جیغ میزد ولی مثه اینکه زورش به پسره نامرد نمیرسید
نفهمیدم چرا ولی با اینکه مطمئنم نبودم اصلا دوست ترلان باشه یا نه ولی رفتم جلو و با پسره دست به یقه شدم.
اروم دستشو کشید کنار ل*ب*ش که زخم بود .
- اینم مدرک !
ولی من بی توجه به ارتا خون خونمو میخورد .
کی نفسو تو تاریکی گیر اورده ؟
محاله یه پسر غریبه باشه چون هیچ احمقی نمیاد تو شلوغی با یه دختر لاس بزنه !
اونم به زور ..
اگه دیده باشنش نقشه هام به فنا میره
با صدای عصبی غریدم .
-- فهمیدی کی بوده ؟
نگام کرد و سرشو به نشونه ی اره تکون داد .
-- سامان !اینجوری که ترلان میگفت نامزد سابقش بوده ...
اونقدر عصبی بودم که دسته های مبلو محکم تو مشتام فشار میدادم و پوست دستام به سفیدی میزد ..
دختره *** ! اخر پیداش کردن ..
نفهمیدم چی شد که یهو بلند شدمو بی توجه به صدای ارتا با عصبانیت غیر قابل کنترل شده ای راه افتادم سمت اتاق نفس ...
ادمش میکنم ..نباید با من در می افتاد.دختره ى لجبازه سرتق..
اونقدر عصبی بودم که اصلا برام مهم نبود الان تو چه حالیه.
هر چی بوده تقصیر خودش بوده و صد درصد حقشه .
ازاولم نباید رو این دختر بچه لجباز و سرتق حساب باز میکردم.از وقتی اومد همش دردسر بودو دردسر!
پا رو دم من گذاشتن و با اعصاب من بازی
کردن عاقبت خوبی واسه هیچ *** نداشته ونداره..
روزگارشو سیاه میکنم
هر پله ای که بالاتر میرفتم یه فکری تو سرم میومد..
اگه این یارو بلایی سرش میوورد مسئولش من میشدم .... اگه خانوادش تو خونه ی من پیداش کنن چه فکری میکنن ؟ ....
اگه بازم فرار کنه !!؟
سرمو با دستام گرفتم و ذهنمو رو در قهوه ای رنگ اتاقش متمرکز کردم .این گربه ی وحشی رو باید با زنجیر بست !
اگه بخاطر مامانم نبود ..
بدون در زدن با شدت درو باز کردم که ترلان با وحشت برگشت سمتم و دستشو رو قل*ب*ش گذاشت . روبه ر
وی در حموم ایستاده بود .
-نفس کجاست ؟؟
اخماش رفت توهم و بلند با صدایی که بخاطر گریه گرفته بود و دورگه شده بود
بهم پرخاش کرد .
-- چه خبرته ؟؟بلد نیستی در بزنی ؟
بی توجه به حرفش با لحن بلند تر تکرارکردم .
-- گفتم کجاست ؟ نشنیدی!!؟
اونم بلند تر جواب داد
-- منم گفتم بلد نیستی در بزنی ؟ نمیبینی حالش بده ؟؟
از شدت عصبانیت فکم منقبض شد و خون به صورتم دوید
حالش بده .. ناراحته...فرار کرده ..گریه میکنه .. دیگه به جنون واقعی رسیدم.
.من مسئول اینا بودم ؟؟
دیگه بس بود . خیلی کوتاه اومدم .
با قدمای تند و عصبی رفتم سمتش.
از صورت ترسیدش معلوم بود شوکه شده ولی اصلا برام مهم نبود. رفتم تو چند قدمیش خم شدمو مچ دستشو محکم کشیدم . اصلا به صدای اخش توجه نکردمو تو صورتش زل زدم . ترسیده بود . لرزش بدنش نشون میداد بیشتر از کپنش ترسیده !
زمزمه وار و عصبی غریدم
-- سعی کن اصلا با اعصاب الان من بازی نکنی ترلان . دیگه خیلی دارین حوصلمو سر میبرین . همین الان میری خیلی معمولی بهش میگی درو باز کنه و مثل بچه ی ادم بیاد بیرون . وگرنه پول خسارت در شکسته ی حمومو باید از جیب خودت بدی !
بعدم واسه به کرسی نشوندن حرفم با همون لحن پرسیدم
-- گرفتی ؟
وحشت زده فقط سرشو تکون داد . پوزخند زدم . موجودات مزخرف ! فقط زبون دارن و یکم ظاهر . همین ! همشون ..
با یکم مکث رفت در حمومو با همون دست لرزون اروم در حمومو چند بار زد
-- ن..نفس !..ن.نمیای بیرون .؟
صداش انگار از ته چاه اومد
-- میخوام تنها باشم ..برو .
با عجز نگام کرد که با همون اخم با سر علامت دادم ادامه بده .
-- فقط ...یه لحظه ..!
صدای چرخش قفل اومد و من بدون نگرانی از حضور ترلان و اینکه ممکنه با چی روبه رو بشم محکم درو باز کردمو رفتم داخل...!
از چیزی که دیدم جا خوردم .اونم و وحشت زده اروم از کف حموم پاشد و ایستاد .
واسه یه لحظه سرجام ایستادمو خیره شدم بهش .
فقط یه تاپ صورتی خیلی نازک با لباسای زیرش تنش بود که همونم به لطف آب باز دوش خیس شده بود و چسبیده بود به تنش و هیکل خوش فرمشو کاملا به نمایش میزاشت .
هردومون خشک شده بودیم .
چند تا حس باهم
تو صورتش مشخص بود
عصبانیت . خجالت . تعجب .!! وقتی صدای جیغشو شنیدم به خودم اومدم .واسه یه لحظه از کارم پشیمون شدم .
- چه خبرته روانی ؟؟ مگه سر اوردی ؟!
دوباره همون حس عصبانیت تو صورتم مشخص شد . دوباره داغ کردم . از دست خودم عصبی شدم . گور بابای همه چی!
امشب من این دخترو ادمش میکنم . رفتم جلو و با خشم و حرص شیر دوشو بستمو مچ دستشو کشیدم بیرون ...
خودش خواست این روی سالی یه باره منو ببینه ...
****
((نفس))
از حرص و خجالت دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه !
این ارسامه بیشعور نفهم هیزم معلوم نیس وقتی خدا داشت شعور و فهمو تقسیم میکرد بین بنده هاش این کدوم قبرستونی بود ؟
دست منو عین کش تنبون میکشید و اصلانم شعورش نمیرسید الان کل هیکلم خیسه . سرما میخورم . داشتم با حرص تقلا میکردم .
از جلو صورت مبهوت و دهن باز ترلان منو کشید و برد چند تا اتاق اونور تر که اتاق خودش بود .
وای خدا داشتم اب میشدم از خجالت . چشم ننم روشن که تاحالا همون ننمم این جوری ندیدتم !!
بردم تو اتاقو درو محکم کوبید . برگشت سمتم . یا خدا
این باز وحشتناک شد .صورتش سرخ و نفساس کشیده و عصبی بود .
یهو دستشو گذاشت تخت سینمو محکم چسبوندم به دیوار ....احساس کردم کمرم نصف شد !. صحنه ی چند ساعت پیشم جلو چشمام جون گرفت . همون صحنه که سامان زدم به دیوار
یهو یه لرزش هیستریک کردم و شروع کردم گریه کردن .
دیگه غرورمم مهم نبود . ارسام انگار با دیدن اشکام عصبی تر شد که یهو داد زد
- اشک ریختنت الان واسه چیه لعنتی ؟
من بیرونت کردم که رفتی اینجوری شد ؟ یا خودت عین بچه ها فرار کردی ؟؟ این اتفاقی که الان برات افتاد حتی نصف حقتم نبود دختره ی *** !
هق هقم بیشتر شد . حرف حساب جواب داشت ؟؟
یهو جوری محکم با مشتش کوبید تو دیوار
کنار سرم که جیغم رفت هوا ! استخونای دستش خورد نشد ؟
دوباره دادش بلند شد و انگار همه ی حرفاش مثل پتک کوبیده میشد تو سرم .
- بچه .... بچه... بچه !! همتون بچه اید . بهت میخوره حداقل بیست و دو رو داشته باشی ولی قد یه بچه نمیفهمی ! درک نمیکنی وقتی میگم نرو عاشق چشم و ابروت نشدم . واسه خودت میگم .
انگار سکوتم جری ترش میکرد که فریاد زد .
- تا دو دقیقه پیش داشتی منو میخوردی الان لال شدی ؟؟
داشتم از درون میلرزیدم . حرفاش خیلی واسه من . یه دختر با بیست و سه سال سن گرون تموم شده بود ...
درک نکرده بودم ... لجبازیم کار دستم داد . با چشای اشکیم زل زدم تو چشمای شعله ورش و اروم زمزمه کردم
- ب..ببخشید !
اونقدر ضعیف که خودمم نشنیدم !
اصلا شنید ؟؟. نمیدونم شنید یا نه ولی از چهره ی برافروخته ی چند لحظه پیشش فقط یه اخم کمرنگ مونده بود .
زل زده بودبه من ..
کلا
یادم رفت با چه وضعی جلو
شم .یادم رفت اون کیه .
یادم رفت الان داشتم زجه میزدم .
فقط سکوت بود و سکوت . با فاصله ای که هی داشت کم میشد ...
قلبم تند تند میتپید . انگار هشدار میداد .
نمیدونم چی شد که یهو ارسام اونقدر سریع فاصله گرفت و بیرون از اتاق پرید که یه لحظه مات در با شدت بسته شده موندم ...
خون به صورتم دووید ! خاک توسرم داشتم چه غلطی میکردم ؟؟
******
بازم با خوردن نور خورشید تو صورتم بیدار شدم ...این خورشیدم با من لج کرده ها هی گند میزنه به خواب شیرینم,
با صورت کج و کوله پشتمو کردم به نور و چشمامو محکم فشار دادم . لامصب خوابم دیگه پرییییید !!
با اخم هشتادو هشتی مخصوص نفس نشستم رو تخت و جیغ زدم
- ای توروح پدرت صلوات !!
بعد عین منگلا که اوسگلشون کرده باشی یکم فک کردم !! تو روح پدر کی ؟؟
بی خیال دستی تو موهام کشیدم . نم داشتن . یاد دیشب افتادمو خندم گرفت ! یهو وجدانم جفت پا اومد تو صورتمو گفت ای خاک مزرعه ی آنشرلی دو دستی تو مغز سرت نفس !!نیشتو ببند بی شعور .
خندمو خوردمو اومدم پاشم تا خل نشدم که یهو چشمم به پرده پنجرم افتاد .
اینکه دیشب کشیده بودمش!
پامو محکم عین بچه ها کوبیدم زمینو از تخت دل کندم . رفتم دست و صورتمو بشورم که یهو چشمم به پلاستیکای خرید دیشبم افتاد !
کلا یادم رفته بود ازشون .
حسابم تقریبا خالی شد ولی ارزش داشت !
صورتمو اب زدمو یه تونیک عروسکی ناز پوشیدم که خودش بلند بود . تا یکم بالای زانو فقط یه ساپورت زیرش پوشیدم . موهامم یه طرف گیس کردم .
تو آیینه واسه خودم ب*و*س فرستادمو شاد و شنگول از اتاق خارج شدم . اخلاق همیشگیم بود . اوج ناراحتیم واسه یه شب بود که همینم به لطف شوکه اقا ارسام یه شبم نشد!
یاد دیشب افتادمو نیشم باز شه که یهو دیدم وجدانم داره با دمپایی خرسیش میاد سمتم ! منم با لبخند ملیح سعی کردم خجالت بکشم ...البته سعی کردم !
رفتم پایین و نیشم باز بود.
والا این ارسامم که نیست واسه خودم عشق میکنم .. داشتم ذوق میکردم و میرفتم سمت اشپز خونه که یهو با دماغ رفتم تو دل یکی .. اییی!
. دستمو گرفتم جلو دماغمو چشامو محکم بستم .
بینیم داشت میشکست !
همین یه فسقل بینی داشتم زد منحدمش کررررد !!
همینجور داشتم ناله میکردم که یهو صدای زنونه ای شنیدم
-- وای توروخدا ببخشید خانم ! حالتون خوبه ؟؟
با تعجب همینجوری که دستمو رو بینیم گذاشته بودم سرمو بلند کردم
یه خانم مسن حدود چهل و خورده ای ساله داشت با نگرانی نگام میکرد .
صورت سرخ و سفید و تپلی داشت که خیلی با نمک بود . ادم دلش میخواد این لپاشو هی ماچ کنه اونم ماچ ابدارررر
یکم اسکنش کردم . از پایین به بالا !!
از بالا به پایین !! اهاا
این
مستخدمه
ناخوداگاه نیشم باز شد به چه وسعتی !!
با ذوق گفتم
- وای سلام . ببخشید حواسم به جلوم نبود . شما کی اومدید ؟؟
همینجوری داشت با بهت نگام میکرد که یهو گل از گلش شکفت و اونم با خوشحالی گفت
- سلام دخترم . خوبی ؟؟ شما باید نفس خانم باشی ؟ ماشالا مادر عین ماه میمونی . گفتم خانم اقای تمجید باید یه دختر ناز باشه,خوبی دخترم ؟
همینجوری داشتم عین چنار نگاش میکردم .
جان ؟؟ اقای تمجید کیه بست به ریش ما !!؟؟؟یهو یادم اومد چی به چیه و قبل ازین که سوتی بدم لبخند نصفه و نیمه ای زدمو تند گفتم .:
- ممنونم . واقعا لطف دارید .
اب دهنمو قورت دادمو دنبال راه فرار بودم که خودش گفت
- قربونت برم عزیزم بیا بهت صبحانه بدم مادر .بیا
از لفظ مادر خوشم اومد و نشستم سر میز . یاد مامانم افتاده بودم. دلم براش تنگ شده بود . دستمو زدم زیر چونمو زل زدم بهش .
تند تند چیزا رو اماده میکرد . میزو برام چید و اصلا نزاشت کمکش کنم .والا میگفت اقا سفارش کرده ..
منم میهواستم بترکم از خنده . همین اقا داشت منو میکشت دیشب !! حالا بیاد سفارشم کنه ؟؟ ای ارسام جونور .
صبحونمو تو سکوت خوردمو بلند شدم . دوتا دختر دیگه هم بودن که اونا هم جز مستخدم بودن و دخترای مودب و خوبی به نظر میرسیدن . منم خلاصه سعی کردم آبرو داری کنمو زیاد سوتی ندم !! البته سعی کردم .
پاشدمو بعد از تشکر رفتم بیرون .حوصلم سر رفته بود شدییییید ..
این ترلانم نیست که یکم دلقک بازی در بیاره بخندیم نه که خودم دلقک نیستم واس همون .
یکم خودمو تو خونه سرگرم کردم که یهو دیدم صدای باز شدن در بیرون اومد .
فک کردم ترلانه . با ذوق دوویدم جلوی در وروودی .
در اروم باز شد و ترلان اومد داخل . اومدم بپرم ب*غ*لش که یهو دستشو به علامت سکوت گذاشت جلوی صورتش !
وا . بازیش گرفته ؟
دستمو کشید و بردم کنار مبلا و تند و هول گفت
- نفس . مامان ارسام بیرونه . خیلی زود تر رسیده . از اول مسیرم
کشتتمون میخواد ببینتت . تیپت که عالیه . خیلی جیگر شدی فقط ارسام گفت جلو مامانش باید خییییلی طبیعی باشی خوب ؟؟خیلی تیزه ! حواست هست ؟؟
تند تند عین رادیوی شکسته ور میزد و من همینجوری خشکم زده بود !یا خود خدا . چه زود اومد . ینی میتونم؟
وجدانم باز اومد وسطو گفت
اره که میتونی خره .یکم تلاش کن نشونشون بده دیییگههه.
سرمو گیج تکون دادم که لبخند زد و همینجور که ظاهرمو درست میکرد گفت
- حواست باشه دیگه ها .. نقشتون خراب نشه . توکه میدونم تو هنر بازیگری هری پاترو میزاری تو جیبت ,ولی به پا از ارسام شکه نشی که خیلی تابلو میشه .
یه چشمکم زد .
اومدم بگم منظورش چیه که با صدای یه خ
انم مسن جد بر جد اندردرون عمم تو گور لرزید
!!(چی ؟؟! =|)
ترلانم نه گذاشت نه برداشت دستمو عین کش تنبون کشید سمت درو بلند گفت
- سسسسلااااام مجدد ! اینم عروسک ما نفس گلی . از الان بگم مهره مار داره هااااا.
منو میگی ؟؟کلا تو هنگ به سر میبردم که با حرف ارسام کلا رفتم تو کما !!
- سلام عسلم . چطوری خانومی ؟؟
منم دیدم عین مجسمه زل زدن به من .مثه اینکه باید شروع کرد . بله
نفس واررد میشود .
با ذوق ساختگی لبخند نازی زدم که چال گونم مشخص باشه و گفتم
-سسسلام . خوب هستید خانم تمجید ؟خیلی دوس داشتم ببینمتون . منو ارسام خیلی منتظر بودیم !
خوش اومدید
..
وااای که قیافه ی ارسام و ترلان دیدن داشت !
عوامل پشت صحنه لدفا فک ارسامو جمع کنین رو زمین کثیف نشه .
سعی میکردم کلا به قیافه ی مضحک و خنده دار ترلان و ارسام نگاه نکنم .
چشماشون از تعجب گرد شده بود
الان مثلا انتظار داشتن هول کنم خراب شه بعد کل کاسه کوزه ها رو تنهایی بشکنن سر من ! والا به من چه که نقشه بهم خورد ننش از ذوق تا اینجا پرواز کرد ؟؟؟ الان یه نفسی نشونشون بدم کف کنن . هنوز نفسو نشناختن.
این مامانشم که پشتش به اونا بود و زل زده بود به من .منم با لبخند نگاش میکردم که یهو با ذوق و خیلی باکلاس کشیدم تو ب*غ*لشو اروم فشارم داد .
منم لبخند کجی زدموب*غ*لش کردم .
خیلی مهربون بود . به ارسام با این اخلاق سگش نمیخورد این مامانش باشه .
با خوشحالی گفت .
- الهی فدات بشم عروسم . توکه عروس نیستی ! عروسکی.
ماشالا به سلیقه ی ارسامم !
حالا یکی بیاد منو بگیره
خدایی کاش میشد بگم پسره شما سلیقه نداره که کتی جون .
شانس داره ! میفهمی ؟ شانس .!!
والا . وگرنه هلویی مثل من که از آسمون سرش نازل نمیشد .
لبخندمو پهن ترش کردم. یه چشمک به ترلان زدمو به مامانش گفتم
- ممنونم . چشماتون قشنگ میبینه مادر جووون .
اخم کرد .
- بهم بگو کتی گلم . اونجوری راحت ترم.
ترلان از حالت شوک خارج شد و با ترکیب بهت و خنده پرید وسط
- اخ اخ من از الان اعلام میکنم خیلی حسووودمااا . خیلی دیگه رومانتیک شد !
مامان آرسام که حالا فهمیده بودم اسمش کتیه با محبت منو نگاه کرد.
- چی میگی ترلان . من تازه این عروسمو پیدا کردم . ولشم نمیکنم . بیخودی حسود نشی !!
هممون خندیدیم به جز آرسام از فاز بهت رفته بود تو فاز پوزخند و داشت خیره نگام میکرد . منم اصلا محلش نزاشتمو کتی جونو به داخل راهنمایی کردم .
ترلان و کتی جون رو دوتا مبل یه نفره نشستن و ارسامم با یه نگاه معنی دار به من رفت نشست رو یه مبل دونفره که کنارشم خالی بود و با لحن مهربونی که اصلا به گروه خونیش نمیخورد منو تحت تاثیر قرار داد
- بیا عزیزم. بیا بشین پیشم ببینم .
بله. منم شصتم خبر دار شد این آرسام خان
شمشیرو از رو بسته و منم که کلا تسلیم شدن تو کارم نیست . روی این بچه رو فقط باید زمین زد!
با لبخند خبیث رفتمو خیلی شیک نشستم تو حلقش !!
اونم نامردی نکرد و دستشو حلقه کرد دور کمرم .
چهار تا فوش و لبخند ظاهری تحویلش دادمو برگشتیم سمت کتی جون که داشت با عشق نگامون میکرد .
یه لحظه از آرسام بدم اومد .
چجوری دلش میاد این زنو که مادرشه دور بزنه ؟
خودم در جواب خودم گفتم .
مگه تو مادرتو کل خانوادتو دور نزدی ؟؟
سعی کردم فعلا به چیزی فکر نکنم و حواسمو به حرفای کتی جون جمع کردم
- وای خدا چقد ارزوم بود این صحنه رو ببینم . چقدرم بهم میاین ماشالا دوتاتون عین پنجه ی افتاب میمونید .
دیدم فرصت خوبیه اینو بچرزونم. اروم زیر لب جوری که فقط آرسام بشنوه گفتم .
- هه ! سوسکه به بچش میگه قربون دست و پای بلوریت برم . پنجه ی آفتااااب !! اونم تو ؟؟ صورتت به چاله چوله ی ماه نزدیک تره والا .
قشششنگ احساس کردم فشار دستش دور کمرم بیشتر شد و از حرص خوردنش کلی کیف کردم . پسره پرو .
خدارو شکر ترلان کتی جونو سرگرم کرده بود و حرف منو نشنید .آرسامم ازین فرصت استفاده کرد و صورتشو نزدیک اورد و زیر گوشم اروم گفت
- توهم خیلی امیدوار نباش .مامانم عادت نداره عیبای کسی رو بروش بیاره. وگرنه بیخودی خودشو باترلان سرگرم نمیکرد صورتتو نبینه . حسرت میخوره که پسر جذابش و توی جادوگر قاپیدی !!
وایییییی . خدایا ,یا این بکش یا ورش دار یا نیست و نابودش کن !! کاملا احساس کردم صورتم سرخ سرخ شد .. یه ارسامی من بسازم چهل ستون چهل پنجره
ارسامم تو همون فاصله خیلی نزدیک لبخند محوی تحویلم داد .
اومدم بزنم منحدمش کنم که صدای کتی جون دوتامونو ازون حالت کلکل کشید بیرون .
- اینارووو ! بابا مارو هم دریابید شیطونا . ارسام مامان خوردی دختر مردمو .
دوتامون هاج و واج نگاش میکردیم که با حرف ترلان همون مدلی فقط برگشتیم سمت ترلان
- ای خاله تازه الان اولشه . این دوتارو مگه میشه جدا کرد ؟
از صبح همینن تا شب . صبحا من ارسامو با کاردک بلند میکنم میفرستم شرکت !!
وای خدا دوربین مخفیه آیا ؟؟. من طاقتشو ندارماااا . اینا چی میگن ؟؟؟؟
کتی جونم گو
یا جوری که دوست داشت برداشت کرد که موشکافانه صورت آرسام که اونم دست کمی از من نداشتو نگا کرد و گفت
- تو نباید به مادرت میگفتی اونقدر عاشق این گل خانوم شدی که محرمم شدین ؟؟توکه زورت میومد با دخترا دست بدی ارسام !! چی شد پس ؟
جانمم ؟؟؟ همین دیشب این یابو منو از تو حموم نکشید بیرون ؟؟
شانس منه که یهو شکفته الان ؟؟
ارسامم دستی تو موهاش کشید و با گیجی گفت
- خب .. اخه واسه راحتی خودشم بود . اونم اعتقادات خودشو داره دیگه
...
اینبار کاملا رفتم تو کما.. خدا فایده نداره !! خودت ظهور کن
ترلانم فقط از اون پشت لایک و ب*و*س و چشمک میفرستاد .
وای که من دستم به اون نرسه !!
این دختر با دفترچه هم صد ملیون خرجشه ...خدا منو دریاب قدرمو بدون . اینجا تیمارستانه !
از عصبانیت تند تند پامو تکون میدادم .
دلم میخواست ترلانو بزارم لای کیوتین .
دختره *** !!
ارسامم دست کمی از من نداشت . برای اولین بار باهم یه احساس مشترک داشتیم .
با این شباهت که دوست داشتیم ترلانو بکشیم .
کتی جونم که پسرش قربونش بره از اسم مامانم گرفته تا شماره شناسنامه بابامو دراورد و بماند که با کمک آرسام چقدر دروغ گفتیم !!
خدایا منو ببخش . همشو گردن این ارسام روانی بنویس ..
من خیلی دختر خوبیم بوخودا
وجدانمم تو این هیری ویری رو اعصابم دراز نشست میرفت .
گفت . تعارف نکنیا !میخوای بیا نوشابه های منم مال تو ..
وقتی دست به کمر به پسر مردم میگی باااششششه . فکر الانشم باش که به شکر خوردن میفتی .
منم خیلی شیک شوتش کردم اونور.
والا من الان اعصابم خطه !
این ترلانم اون پشت از قیافه های ما میخندید . الان کهیر میزنم از حرص .
هی ترلان و کتی جون حرف میزدن و منو ارسام عین برج زهر مار نشسته بودیم .
دیگه فکر کنم ساعت دوازده و نیم یک بود که حرفای کتی جون ته کشید و من سه ساعت شکنجه روحی سخت رو متحمل شدم .
به خدا راست میگن بهشت و جهنم همین دنیاست !!
یادم که میفته ترلان چیا به کتی جون گفت آتیش میگرفتم ذوب میشدم .
حالا که دروغ گفتیم محرمیم چجوری جمعش کنیم اخه ؟
من به این مجسمه آزادی محرمم !!¿
اصلا به گروه خونیم میاد خدایی !؟
داشتم فکر میکردم دستم به ترلان رسید دقیقا چجوری بکشمش که مرگش طبیعی جلوه کنه که صدای ارسامو کنار گوشم شنیدم .
- دنبالم بیا کارت دارم .
بعدم عین بیشعورا بی توجه که مثلا من جلو این ترلان چجوری بلند شم برم باهاش گفت
- ببخشید مامان برم یه دوش سریع بگیرم و بیام .یکم خسته ام
بلند شد بره که منم تند پیشو گرفتم
- اوممم. چیزه ! منم برم یه کاری دارم الان میام ببخشیدا کتی جون .
کتی جون یه لبخند شیطون زد و اومد چیزی بگه که باز این ترلان ابراز وجود کرد .
-وا . نفسی عشقم . آرسام میتونه خودش تنها حموم کنه هاااا .میخوای بری کمکش ؟
بعدم خودشو کتی جون پوکیدن از خنده.
وایییییییییی خدا الهی نیست و نابودت کنه تررررلاااااان !
الهی من سر قبرت عربی بر*ق*صم !
لای خرمات گردو بزارم .
قبرتو با گلاب شست و شو بدم ...
خدایی اگه از قیافه ی منو ارسام اون لحظه عکس میگرفتن تیتر اول روزنامه میشد !
من کلا توافق محو شده بودم .
ارسامم عین لوکوموتیو دود میکرد از حرص ..
کتی جونم که قیافه ی مارو دید
وسط خنده گفت
- وای ...من فدای خجالتتون بشم...نگا ... سرخ شدن ..!!
کتی جون ساده !! منو ارسام از حرص ترلان سرخ شده بودیم . اون فکر کرد خجالت میکشیم .
دارم برا ترلان . ینی منحدمش میکنم .
آرسام تند چشم غره وحشتناکی به ترلان شیطون زد و منم چهار تا فحش مثبت هجده دادم . خلاصه خودمونو فکامونو جمع کردیمو الفرار !!
از پله که بالا رفتیم . و همین که حس کردم دیگه کسی نمیبینتم شروع کردم به فکر کردن ...
وااااای خدا تا حالا تو عمرم اینقدر خجالت نکشیده بودم !الهی کهیر بزنی ترلان که شرفم افتاد کف پام !
این چرت و پرتا چی بود میگفت !؟
خدا این دختره منو گذاشته تو جیبش. قربونت برم خدا این هیولا رو از من دور کن تا اولین امامزاده پیاده میرم شمع روشن میکنم .
همینجوری داشتم فکر میکردم .که یهو یکی کنارم قهقهه زد !!
وای مامان بیخیال ..!!
باز این اینجوری خندید . بابا قلب من با باتری یکی در میون کار میکنه . هوای مارو داشته باش .
این وسط وجدان جونمم داشت عین میرغصب خدابیامرز نگام میکرد .
خو چیکار کنم قشنگ میخنده ؟؟
با تعجب نگاش کردم که از شدت خنده اشک از چشماش میومد .
پوفی کشیدم .
- حالا میخوای گریه نکن ! من مطمئنم تو رو خدا شفا میده ..
خوب که خنده هاشو کرد گفت
- دختر چرا یه ریز حرف میزنی ؟ مثل پیرزنا میمونی نفس . ادم روحش شاد میشه نگات میکنه .
وجدانم طبق معمول زد تو سرمو گفت
خاک تو سرت بلند فکر کردی روانی ؟.
توهم فقط بشو سوژه مردم !!
ارسام دوباره قیافمو که دید ترکید از خنده .
قبافه ی کج و کولمو درست کردمو لبخند ژیکوند و شیطونی زدم. همینجوری که اروم با گوشه موهام ور میرفتم مظلوم شدم
- خو اعصابم خورد شد بلند فکر کردم .سع
ی کن بهش فکر نکنی . مرض خنده میگیری .
همینجوری داشت میخندید که پامو کوبیدم زمین .
- اوردیم بالا بهم بخندی اموراتت بگذره ؟ چیکارم داشتی ؟؟
به زور خندشو خورد .تا جایی که میتونست قیافه جدی ای به خودش گرفت
- اها . راستی اتاقت مال مامانمه از امشب . به خدمتکارا گفتم وسایلاتو بردارن ببرن تو اتاق ترلان .
لبخند خبیثی زدم. ترلان اینجاست امشب ؟؟
-عالیه . باشه
تو ذهنم داشتم نقشه قتل میکشیدم که دوباره صداش شنیدم
- راستی خیلی داری خوب پیش میری . با اینکه مامانم خیلی تیزه ولی چیزی نفهمید
چهره مغروری گرفتم. عین اینای که تو میس یونیورس مدال اوردن یه نفس عمیق کشیدم ...
-بله . حالا مونده به ما برسی .
دوباره تک خنده ای کرد .
- تا ناهار حاضر نشده پایین نرو دوباره یه چیز دیگه بهت میگن .
چهرم رفت تو هم
- بمونم بگن این دوتا برنگشتن که بیشتر چیز بهم میگن .به خصوص این ترلان گور به گوری.
اونم اخم کرد
- اونو که بسپارش به من .
گذاشتم براش کنار ..
رفت سمت اتاقشو منم رفتم پایین . خدا خودت منو حفظ کن نزنم بعضی بنده هاتو نفله کنم ...
رفتم پایین و چشممو یه دور کامل دوره سالن چرخوندم .
کتی جون نبود و ترلانم تنها نشسته بود و خیلی شیک و خوشحال با گوشیش ور میرفت .
خیلی از دستش شاکی بودم ..
الان وقت تلافی بود و کی بهتر از الان !!؟
بایه لبخند خبیث بدون اینکه بزارم متوجه بشه اروم خزیدم تو اشپزخونه . دوباره همون خانم مهربونه رو دیدم . فک کنم ارسام بهش میگفت .فهیمه خانم . منو دید و اومد چیزی بگه که همچین پریدم دهنشو چسبیدم که بدبخت کپ کرد.
اروم زمزمه کردم :
-اروم باش چیزی نیست ,
اونم سرشو تکون داد .
عالی شد . یه دور همه چیزو تو آشپز خونه دوره کردم .. اوممم. چاقو ؟؟
نه بابا مگه قاتلم ؟؟. خب گلدون !.نه نه یهو دیدی خورد تو سرش همین یه ذره عقلشم پرید و مغزش متلاشی شد !
چشممو کلافه گردوندمو روی پارچ اب نگه داشتم .
همچین پریدم هوا که انگار گنج دیدم و فک کنم فهمیمه جون فک کرد جدم برمیگرده به کانگرو ها...
تند پارچ و برداشتمو اروم از کنار فهمیمه جون که داشت با بهت نگام میکرد رد شدم و محض خر کردن لپشو ب*و*س کردم ..زن بیچاره تو هنگ بود, با هیجان رفتم سمت مبلی که ترلان روش نشسته بود و از شانس منم پشتش به راهرو اشپزخونه بود .
بالا سرش گارد گرفتم خواستم بریزم که یهو حواسم رفت رو صفحه گوشیش !!
داشت تند تند تایپ میکرد ومنم عین اسکن میخوندم . نوشت:
( باشه دیوونه . شب تنها نیستم نگران نباش .میمونم پیش ارسام اینا .)
اخرشم دوتاقلب چسبوند این هوا !!!
کسی رادارای منو میبینه آیا ؟؟
به مخاطبش نگاه کردم و همین که اسمشو دیدم چهار تا لامپ خوشگل رو سرم سبز شد و شکوفه داد .
نوشته بود.......
(آرتا )
به به چشم و دلم روشن . همین پسره بود که اونشب منو نجات داد . ینی چیزی بینشونه . عین اینایی که چیزی رو کشف کردن ذوق مرگ شدم . اینم یه سوژه واسه بعدا که حالشو بگیرم
دختره نقطه چین حاله منو میگیری؟؟؟
از پله ها صدای پا شنیدم واسه همین وقتو غنیمت شمردمو لامپامم گذاشتم تو جیبم...
نامردی نکردم و طی یه عملیات مهم کل اب یخ پارچ رو روی سرش خالی کردم .
همچین جیغ بنفشی کشید که عمم تو گور لرزید !!
حالا منو میگی؟؟ خدا شاهده انگار این آبه رو ریختن رو آتیش درون من ..
همچین خنک شدم بیا و ببین .. ای حال کردم ای حال کردم ,به من چشمک میزنی نکبتتتت !!؟
ترلان با سر و صورت خیس و شوک زده سیخ وایساده بود و پشت به من خشکش زده بود ... اخه اب خیلی سرد بود خدایی.
اروم اروم برگشت و همین که منو دید همچین جیغ کشید که پرده گوشم پاره شد ...
- نفسسسسسسس. زندت نمیزارم !!
منم مثل خودش یه چشمک زدم باقلوا ..
و
الفرار !!
عین تام و جری تو خونه میدویدیم.
دور مبلا میچرخیدیم. ترلان عین رادیو شکسته فوش میداد و عمه هامو دونه دونه مستفیض میکرد .
اومدم از پشت مبلا برم پشت میز همینکه رد شدم و رسیدم
یهو از پشت سرم یه چیزی گفت
بووووم.!! ...
همین که تند برگشتم از خنده منفجررررر شدم ...!!
ترلان با ب*ا*س*ن مبارک پخش زمین شده بود .گویا از ابی که روش تخلیه شد کف پاشم خیس میشه واینا .
خلاصش کنم براتون کلا برجستگی مرجستگی بر باد هوا !! همه خوابید .!
ترلان که دید دارم از خنده میزو گاز میگیرم با حرص بلند شد بیاد مثل ادامس بجوتم که هنوز قدم از قدم برنداشته دوباره گفت بووم !!
یه بار دیگه.
ایندفعه با کمر افتاد . دیگه من کلا رفته بودم رو سایلنت و باید با کاردک جمعم میکردی. وای خدا اصلا صحنه ای بود دیدنی !!
ترلان که کمرشو گرفته بود و فقط یه تلنگر میخواست تا بزنه زیر گریه...
موهاش همه سیخ شده بود و لباساشم که خیییسسس . داشت عین نامادری سیندرلا نگام میکرد
اونقدر بلند قهقهه میزدم که اصلا کتی جونو ارسامو ندیدم!!
وای خدا امروز روح همه رو شاد کردمااا قدر منو بدون !!
ترلان همونجوری نشسته بود و وسط ناله هاش قیافه ی منو که میدید خندش میگرفت ..
حالا صحنه رو داشته باش ..
من پشت میز از خنده کف خونه پلاسم . ترلانم عین گوجه له شده رو زمین پخش شده بود و یه دقیقه میخندید یه دقیقه گریش میگرفت .
کتی جونم اونور به دیوار تکیه داده بود و میخندید.البته این ارسام بیشعور سعی میکرد جلو خندشو بگیره که جدی بودنشو حفظ کنه ولی قیافش شده بود کپ گوجه
بلند شدم. از بس خندیده بودم دلم درد میکرد .رفتم سمتشو دستشو کشیدم که با اخ و اوخ بلند شد .
امروزم کلا موجبات شادی و خنده شده بودم .(حالا نکه همیشه نیستی)
بعد یه پس گردنی شیرینی که از سمت ترلان دریافت کردم. به خنده هامون خاتمه دادیمو رفتیم واسه قسمت خوشمزه داستان . ینی ناهار ...
کتی جون که از خنده صورتش سرخ شده بود دستشو انداخت دور گردنمو منو به خودش فشار داد و با خنده بهم خیره شد
- وای نفس . تو شیطونم هستی پس ؟
ینی یه بار بتونی این بلا رو سر ارسام دربیاری ادب بشه میشی فرشته ی من !!
منم که کلا از خدا خواستههه !!
نیکی و پرسش ؟ همچین سوسکش کنم دیدنی .. همینکه اومدم یه چیزی بگم با حرف ارسام کلا خفه شدم.
_مامان جان ادم عشقشو
اینجوری ادب نمیکنه که !!
بعد یه نگاه معنی دار به من کرد و منم که خنگ ! نگرفتم .
کتی جون سرخوش خندید و شیطون منو نگاه کرد که با اینکه نگرفتم ولی بازم خجالت کشیدم .
جلل جالب ,خودمم تعجب کردم
منو خجالت؟؟؟ چه چیزای جدیدی ....
با حرف بعدی کتی جون کل مطلبو گرفتم عین لبو سرخ شدم .
-اوه . بله
بله . روش نوین خانوما رو یادم رفته بود در ادب اقایون و بعدم به من یه چشمک زد...
دیگه هر جور بود خودمو جمع و جور کردم.
دور میز ناهار خوری نشستیم و مشغول خوردن غذا شدیم ,منم دیگه تا آخر غذا سرم پایین بود و چیزی نگفتم .
این حرفا و شوخیاشون واسه منی که این همه خودم ته انحراف بودمم گرون تموم میشد
شاید چون تاحالا تو این شرایط نبودم .
ولی خدایی حس خیلی بدی داشتم . نمیدونم چرا ولی دلم از خودم گرفته بود یهویی .
داشتم یه مادرو گول میزدم . یه خانواده رو بهم ریختم . از عروسیم فرار کردم . اینا خیلی واسم سنگین بود و گاهی خیلی بد و غیر منتظره خودشونو نشون میدادن . درست مثل الان .
منی که مامانم صد بار تاکید میکرد به پسرا رو ندم . بهشون اعتماد نکنم .
خودش دختر شیطون و شرشو میشناخت . میدونست گاهی ممکنه پامو کج بزارم . ولی الان به کجا رسیدم ؟ ..
از عروسیم فرار کردم اومدم تو خونه ی یه پسر مجرد و واسه مامانش نقش چی رو بازی کنم ؟؟
انگار همه ی اینا یه جا رو سرم خراب شد . یهو جوری بغضم گرفت که لقمه های غذای مورد علاقمم به زور آب قورت میدادم .
دلم واسه مامانم تنگ شده . واسه عسل . حتی واسه بابا .با وجود زور گوییاش همیشه پشتم بود .
هیچوقت نگفت دوستم داره ولی همیشه ثابت کرد ..
نمیدونم چرا اون لحظه باید همه ی اینا میومد تو ذهنم .
ولی همینو فقط بگم که هیچی از طعم غذا و حرفایی که تو جمع چهار نفرمون میزدن نمیفهمیدم .
انگار بعد از اونهمه اتفاق و قول و قرار تازه چشمام باز شده بود روی واقعیت ها .
تا کی باید بمونم اینجا ؟؟
اگه برگردم قبولم میکنن !؟
یه دختر فراری که با آبروی خانواده بازی کرده ؟
نمیدونم چقدر گذشته بود که به زور نصف بشقابمو با زور آب خوردمو از سر میز بلند شدم .
همه ی سرا برگشت سمتم .
لبخند مصنوعی نشوندم رو ل*ب*ا*م
- ببخشید . من یکم سرم درد میکنه . میشه برم استراحت کنم ؟
کتی جون نگران گفت
- وا. چرا مادر ؟ بریم دکتر ؟
هول شدم .
- نه نه باور کنید چیزیم نیست . فقط یکم خستمه .
ترلان اومد چیزی بگه که صدای ارسام مانعش شد .
- برو عزیزم . ظهر بخیر .
تشکر آمیز نگاهش کردم
- ظهر بخیر عزیزم . ببخشید کتی جون .
همه ظهر بخیر گفتن و راه افتادم سمت اتاقی که مال منو ترلان بود.
باید زنگ میزدم به عسل . دلم شور میزد. با حالت دو از پله ها بالا رفتم . اولین اتاق مال ما بود .
دستگیرشو کشیدم . ولی قفل بود !!
با تعجب چند بار دیگه امتحان کردم
ولی قفل بود .. ینی چی اخه ؟
ولی ارسام گفت اینجا باید باشم !
کلافه رفتم سمت اتاق قبلیم و درشو که باز کردم از وسایل من چیزی نبود فقط یه چمدون مشکی بزرگ رو تخت بود که حتما مال کتی جون بود.
با حرص رفتم سمت
اتاق ارسام . در اونم باز کردمو با کمال تعجب وسایل و ساکم کنار تخت بود
از طرفی دلشوره داشتم زود زنگ بزنم که عسل نخوابه و از طرفیم در یکی از اتاقا قفل و اون یکی هم مال کتی جون بود . درستم نبود بدون اجازه برم اتاق شخصیش .بیخیال شدمو نشستم رو تخت بزرگ ارسام . فوقش میاد بهش میگم دیگه ..
فوری گوشیمو از تو ساکم کشیدم بیرون و روشنش کردم . حتی میترسیدم روشنش بزارم . نمیدونم چرا دستام یخ زده بود .
تند تند شماره عسلو گرفتم . خوب بود عسلو داشتم . پنجمین بوق خورد ..
دیگه میخواستم قطع کنم که یه صدایی از پشت خط با ذوق جواب داد
- الو ؟؟ سلام نفسی . تویی؟
نفس راحتی کشیدمو لبخند زدم .
- سلام عزیزم . اره .خوبی ؟
- وای مرسی .معلوم هست کجایی تو ؟
یکم مکث کرد و اروم جواب داد
- دو روزم نیست رفتی دلم واست یه ذره شده . نمیشه بیای ببینمت ؟
- نه فعلا عسل . منم دلم تنگ شده . ولی نمیشه خواهری . خیلی اوضاع بده .تو کجایی ؟
با بغض گفت:
-پیش مامان بودم . که شمارت افتاد . کم و بیش حفظم . دویدم تو حیاط . الان تو حیاطم .
یکم مکث کرد.
- همون حیاطی که هممون دور هم جمع میشدیم . شبای جمعه !
صدای گرفتش ناراحتم کرد .خیلی ناراحت ....
کی برمیگردی ؟؟
منم بغض کردم
- همون روزایی که هنوز سامان پست فیلش یاد هندستون نکرده بود و میگی ؟. همون روزایی که بابام اوج زور گفتنش تو خالی دیدن بشقاب غذام تموم میشد.
دیدی چی شد عسل ؟
صدای گریش دلمو ریش کرد . کمتر از خواهر نبود برام . نمیشد تحمل کرد.
نفس عمیق کشیدمو سعی کردم لحنم شاد بشه . ولی لحن شاد باصدای لرزونم جور نبود ...
- اه ! بسه دیگه . لوس ننر ! جمع کن بابا حالمو بهم زدی . همین روزا برمیگردم شروع میکنم حرص دادنت بعد میگی کاش همونجا مونده بودی !!!
یکم سکوت برقرار بود و بعد بدون اینکه تو صدای لرزونش اثری از شادی معلو
م باشه جواب داد
-کجا ؟
- چی کجا !؟
- کجایی نفس ؟؟
- خونه ی یه دوست .
- کی ؟
- عسل !؟
- نگرانم . نفس مواظب خودت باش .
- باشه......اونجا خبری نیست ؟
یکم سکوت کرد و با تردید گفت
- نفس ؟ . دعا کن سامان بره
با تعجب صاف نشستم
- میخواد بره ؟کجا ؟
- اره فک کنم . از دیشب خیلی تو خودشه . همه فکر میکنن واسه توعه . واسه همین همه محکومت میکنن . خیلی پسته نفس . به همه گفته عاشقته و تا پیدات نکنه
ول نمیکنه . یه دروغایی میگه که من دلم میخواد خفش کنم .باباش میگه برو امریکار پیش خالت.
دستمو مشت کردمو رو تخت فشار دادم عوضی .عوضی .!!
نمیدونم عسل احساس کرد عصبیم یا از صدای نفسای تندو عمیقم فهمید که زودگفت
- نفس ؟
یکم سکوت کردمو بعد عصبی گفتم:
- بله
اونم بیشتر سکوت کرد . فک کردم تماس قطع شده گفتم
- الو ؟؟
تند گفت
- ه...هیچی!!
نفس باید برم . صدام میزنن
صدایی نشنیدم که صداش بزنه ولی چیزیم نگفتم . یه لحظه حواسم پرت شد و گفتم
- برو . سلام برسون ..
یهو دوتامون ساکت شدیم . عسل ناراحت گفت
- اگه میشد سلامتیتو برسونم الان مامانت اینجوری نبود .
بغضم نذاشت ادامه بدم و فقط گفتم
- زنگ میزنم . خداحافظ.
حتی نزاشتم خداحافظی کنه .
گوشی و خاموش کردم و پرت کردم تو ساک . دستامو رو چشمام فشار دادم .
نه . نه الان وقتش نبود ..
ولی بازم راه نفسم بسته شده بود. بازم نفسام تند و کشیده شده بود .
اولین قطره اشکم هنوز کاملا پایین نریخته بود که سیل اشکام صورتمو طی چند ثانیه خیس کردن . انگار مسابقه گذاشته بودن .
گلوم درد میکرد . مال همون بغض لعنتیم بود که اشکامم ارومش نمیکرد .
انگار اتاق هوا نداشت ..
تند بلند شدم و رفتم سمت بالکن کوچیک اتاق . قبلا دیده بودمش . درشو باز کردم و انگار موجی از هوای خنک حالمو اورد سر جاش ...
ولی هنوزم صورتم خیس بود .
خدایا چرا باید واسه من این اتفاقا میوفتاد ؟ . چرا هیچی درست نیست ؟
. اصلا راه برگشتی هست ؟
من طاقتشو دارم ؟
اشکامو از رو صورتم پاک کردم.
فین فین کردنام رو اعصابم بود.
یهو صدایی پشت سرم باعث شد بپرم هوا..
- وقتی گریه میکنی خیلی زشت میشی میدونستی؟
سریع برگشتمو دستمو گذاشتم رو قلبم.
چشماش که زیر نور ماه تیره شده بود بین چشمای اشکیم در نوسان بود و باعث میشد عصبی بشم .
لعنتی .. این دومین بار بود اشکامو میدید . تند تند دست کشید رو صورتم .
اینم درگیره ها . من سر غلطی که کردم دارم دق میکنم این تو فکر قیافمه . یه چیزی تو سرم گفت
نفس باید برم . صدام میزنن صدایی نشنیدم که صداش بزنه ولی چیزیم نگفتم . یه لحظه حواسم پرت شد و گفتم - ...
اینا چیه فرستادید
1400/02/08 14:24اینجا که گپ رمان نیست
1400/02/08 14:25دورهمیم چه کسایی که اطلاع داریم از مادر شدنمون چه کسایی که هنوز خبر نداریم یا حتی کسایی که هنوز اقدام نکردیم دورهمیم، توکلمونم به خداست
198 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد