:به نام خدا:
جلو جوب نشسته بودم خسته بی حوصله انگار دنیا رو سرم خراب شد همش فکر همش استرس دلم میخواد داد بزنم چرا اخه خدا من چه گناهی کردم چرا باید خرج چهار آدم من بدم چرا اخه چرا باید حرف هم بکشم چرا اخه خسته از جام بلند شدم به راه خونه راه افتادم رفتم به خونه قدیمی رسیدم باز احمد بجون لیلا افتاد اخه که چرا نرفته براش مواد بخر رفتم تو دست لیلا گرفتم رفتم تو خونه دلم به حال خودم لیلا میسوزه لیلا باید برای آدم حرزه کار کنه و من هم برای ارباب زاده ها کلفتی خسته شدم دیگه مادرم که همش از درد خماری ناله میکنه تا یه تیک مواد بهش بدن هم اهالی روستا با نفرت بهمون نگاه میکن ما سه تا خواهر و دوتا داداش با مادرم تو یه خونه دربو داغون زندگی میکنیم لیلا یه دختر چشم آبی با موهای طلای پوست سفید دهان دماغ هم متوسط بود خوشگل بود و من با چشم سیاه پوست سفید لبام کوچیک ولی گوشتی بود دماغ متوسط داشتم با موهای خرمایی تو همین فکر بودم دیدم احمد رضا مامانم دارن داد میزن باز مواد میخوان باز پاشدم مواد انداختم جلشون به لیلا نگاه کردم خیلی تو فکر بود رفتم جلو گفتم ابجی خوشگلم چیشده دورت بگردم نگاهی به چشم هام انداخت گفت: کمند چطوری بگم اخه گفتم:چی شدا دردت بجونم بگو عزیزم گفت:امروز آقای صالحی مست کرده بود میخواست میخواست یهو زد زیره گریه گفتم: چی میخواست بهت تجاوز کنه !؟با گریه گفت: اره میخواست تجاوز کنه دست پاهام گم کردم گفتم:لیلا باهات کاری که نکرد ها دیدم سرش انداخت پایین گریه کرد لیلا میگم باهات کاری که نکرد آرم گفت:نه کاری نکرد از دستش فرار کردم گفتم :خدا شکر از فردا دیگه نباید بری پیشش میبرمت پیش خودم فهمیدی گفت: باشه. دیدم ماهرخ باز با اون لباس ها دربو داغون آمد گفت:چی شده لیلا چرا زار میزنی لیلا جواب نداد. گفت کمند تو چطور چرا تو خودتی ها خندیه وحشیانه کرد گفت:نکن باز صالحی دلش حواس بازی خواست اخ لیلا آخ فقط یک بار فقط یک بار صالحی بهم چشم بزن که احتیاج دارا خودم در اختیارش میزارم بابا برو راحت باش برو حالش نذاشتم دیگه حرف بزن سیلی محکم زدم تو دهنش گفتم هرزگی از دست تو بر میاد هرز خیابونی گورت گم کن برو گفت:اوه تو چی میگی بابا 5 ساله برای خان کار میکنی یک شب هم نتونستی هم خوابش بشی گفتم :ببند دهن کثیفت باز چی شد بازه کسی قبولت نکرد ها امدی افتادی به جون ما برگشتم دست لیلا کشیدم از خونه رفتیم بیرون لیلا به خودش میلرزید گریه میکرده گفتم:لیلا بس گریه نکن چرا گریه میکنی ها چی شده گفت:کمند علی من تو اون حال دید فکرد هم چی تموم شد آمد جلو بهم چادور داد گفت :چیه باز
1401/02/31 18:11