The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمانکده ناب

16 عضو

گروه عمومی ساخته شد.

#پارت_340
رمان #ماه_دریا

- رفتم توی ذهنش سیلای خانم یادت باشه تو دیگه مهر شده نیستی
آب رو پات بریزه زیر بارون بمونی بری حموم پری میشی لو میری هواست هست یا نه؟؟

چشماش از کاسه زد بیرون به وضوح تعجب و توی چشاش دیدم

- پس فکر اینجاهاشو نکردی بودی نه؟! هه هه دیگه چی؟!
گوش کن تو قبلاً راحت بودی الان دیگه نیستی مراقب باش

(ارمیا)

- عالیه خانم؟ عمه سنا هنوز نیومده؟؟

عالیه- نه هنوز نیومدن
میگم ما باید چیکار کنیم؟ حال بانو آرام خوب نیست، اگه بهش خون نرسه ممکنه...

ارمیا- اشکالی نداره لازم نیست حتماً خون آدم باشه من براش از آهو خون گرفتم بگیر بهش بده این آرومش میکنه

( چرا عمه انقدر دیر کرده؟ نکنه باز رفته یه جای دیگه دل تو دلم نیست سیلای و سپردم دست اون اژدهای نفهم می‌ترسم آخر سیلای و از دست بدم)

ترانه- سرورم؟؟

- بله باز چی شده نکنه باز دسته گل به آب دادین؟؟

ترانه- نه، موضوع این نیست، می‌خواستم بدونم بانو سیلای خوبن؟ من من خیلی وقته ندیدمش دیروز دلم می‌خواست باهاش حرف بزنم ولی مثل اینکه ایشون خیلی از دست من نارحت هستن می‌خواستم بدونم‌ میشه من برم پیششون؟؟خواهش میکنم

ارمیا- نه نمیشه بری، عمه سنا خیلی طولش داده نگرانم کرده من باید برم دنبالش تو با عالیه مراقب خاله باشین
جایی نری ترانه وگرنه بلایی بدتر از اون بلایی که دیروز سرتون آوردم سرت میارم فهمیدی یا نه؟؟

ترانه- بله چشم

از قصر دریایی زدم بیرون باید برم سراغ عمه حتماً اتفاقی افتاده وگرنه تا حالا باید می رسید!!
بعد دو ساعت شنا رسیدم به منطقه‌ی ورود ممنوع
اینجا جای وحشتناکیه عمه‌ی منم شیر زنیه واسه خودش، من که مَردم تو دلم خالی شده چه برسه به اون اون پری توی تاریک‌ترین نقطه‌ی دریا زندگی میکرد
به ندرت کسی پاشو میزاره اینجا چون خطرهای زیادی اینجا در کمینه
جلو تر که رفتم نور ضعفی دیدم باید همینجا باشه.
رفتم جلو خودشه، در زدم

- سلامممم کسی خونه نیست
در باصدای قیژی باز شد یه پیر زن با موهای سفید جلوی در ظاهر شد

پیرزن- تو کی هستی جوون ؟
دنبال کسی می‌گردی؟

ارمیا- بله مادر جان
ببخشید شما همون پری شفا دهنده هستین؟؟

پیرزن- بله جوون خودمم کاری داشتی؟!

ارمیا- راستش عمه‌ی من برای کمک گرفتن ازشما اومده اینجا ولی هنوز خبری ازش نیست!! اینجاست؟؟

پیرزن- چند لحظه پیش اینجا بود ولی رفت...

1402/08/11 22:57

#پارت_281
رمان #ماه_دریا

داشتم کنار آراهان اشک تمساح می‌ریختم‌ که زنگ در به صدا در اومد
آراهان درو بازکرد

آراهان- حسناس، صداش خیلی نگران بود حتماً فهمیده تو درچه حالی که این وقت شب اومده

سیلای- مگه ساعت چنده؟

- یازده

- چی؟ زمان چه زود گذشت

در باز شد حسنا سراسیمه وارد شد

حسنا- الهی بمیرم برات سیلای چی شده اینا چی داشتن می‌گفتن؟!! واقعاً اون مرتیکه همچین غلطی کرده؟ مگه اینکه من دستم بهش نرسه!!
عه عه مردک نکبت دیدی چه بازیگر ماهری بود؟! پاک گول خوردیم خاک تو سرش، خدا رو شکر که تو بهش عشقت و اعتراف نکردی عه عه ببینا! منه ساده لوح و بگو که دوست عزیزتر از جونمو دادم بهش، نکنه دزدیدنتم کار اون نکبت بوده؟!
عه راستی خوب شد یادم افتاد حالت خوبه صدمه که ندیدی؟ خوبی؟ ببینمت!! نه خوبی سالمی آخه کی جرعت داره به تو دست بزنه هرکیم دست بزنه خودش پشیمون میشه والا، نگفتی خوبی؟

آراهان- تو که یه بند داری زر میزنی مگه گذاشتی حرف بزنه که بدونی خوبه یانه اصلاً نگاش کردی ببینی در چه حاله دوست گرامی؟! یه بند داری سوال می‌پرسی

حسنا- به به توهم که اینجایی، خدا خیرتون نده این چه کاری بود که اون دوست نسبتاً محترمت با سیلای من کرد خجالت نمی‌کشی وایسادی بر و بر داری نگاش میکنی؟!! ببینم تو میخوای چه گلی به سرش بزنی که اینجا جا خوش کردی هان؟؟

سیلای- هق هق حسنااا دیدی چه بر سر قلب من آورد؟؟ دیدی دورم زد؟؟ هق هق

حسنا- ای جانم سیلای گریه کن ‌خودتو خالی کن عزیزم گریه کن که آروم شی الهی اون ارمیا پیش مرگت بشه دوستم عزیزم، نه اون با این آراهان باهم فدات بشن الهی

آراهان- هویییی چی داری برای خودت بلغور میکنی؟! من اینجاما خجالت بکش دختره‌ی سرتق

حسنا- برو بابا چه خیری از اون دوست نکبتت دیدیم‌که از تو ببینیم

آراهان- اون دوست من نیست، من فقط بخاطر سیلای باهاش کاری ندارم چون چاره‌ای ندارم، تو چه بخوای چه نخای این سیلای خانم طبق قانون دریا بخاطر اون نشان روی گردنش همسر ارمیاست، ومن محافظ سیلای مجبورم از هردوشون اطاعت کنم البته از سیلای نه از اون،
انقدر منو به اون نسبت نده فهمیدی؟؟

1402/08/11 22:59

#پارت_195
رمان #ماه_دریا

- این دیگه چه جهنمیه؟؟ همه جا تاریکه هیچی نمیبینم... اینجادیگه کجاست؟!
عالیههههه... عالیههههه تواینجایی؟!

هیچکس جواب نمیده... من اینجا تنهام؟!!!

باید برم یه راه خروج پیدا کنم از این خراب شده برم بیرون... همه جا تاریکه چیزی نمی‌بینم از یه آدم کورم بدترم دستم و گذاشتم روی دیوار و مثل آدمای کور شروع کردم به راه رفتن...

دو ساعت توی این تاریکی چندین بار تمام سوراخ سونبه‌های این غار لعنتی رو زیرو رو کردم ولی دریغ از یه روزنه هیچ راه خروجی نبود و تنها راه ورودی با سنگ بزرگی بسته شده بود که با جادویی قوی‌تر از جادوی جابجایی من مهر و موم شده بود هرکاری کردم نتونستم حتی یه تکون کوچیک بهش بدم...

نمیفهمم چرا منو اینجا زندانی کردن؟!! کار کیه؟! نکنه کار عالیست؟!! آخرین نفری که دیدم اون بود خب امکان داره که بخاطر د‌ل‌شکستگیِ دخترش بخواد از من انتقام بگیره ولی آخه من چه گناهی دارم خدایا!!! بزار ببینم می‌تونم با ارمیا ارتباط ذهنی برقرار کنم؟!!

نه هیچ فایده ای نداره انگار نمی‌تونم با هیچکس ارتباط برقرار کنم... گوشیمم توی خونه جا گذاشتم... اینجا خیلی سرده و هی داره بدتر میشه دارم یخ میزنم لباسم خیلی نازکه هوففففف....

خدایا خودت به دادم برس کمکم کن...

- آهاییییییی... کسی اینجا نیسست؟! یکی کمکم کنه من اینجا گیر افتادم کمکککککک...
نه نه بی.فایدس کسی صدامو نمیشنوه... هان؟!! این چه صداییه؟!!

وایییی نهههه خفاششش... نههه برین برینننن کنار گمشین لعنتیااا... کمکک... گمشیننننن...
نمی‌تونستم از خودم دورشون کنم یه دفعه یاد سپر دفاعی افتادم و سریع خودمو جمع کردم که فعال شد از شرشون راحت شدم من از خفاش متنفرم تمام سر و صورت و دستام زخمی شده

ها؟! این دیگه چیه؟! وای نه یکیشون با من توی سپر گیر افتاده هیچی دم دستم نبود برای همین کفشمو درآوردم و زدم توی سرش که افتاد آخیشش نکبت جا قحط بود اومدی این تو که بمیری؟!

بعد از چند دقیقه خفاشا گورشونو گم کردن رفتن از سپر اومدم بیرون خیلی سردم بود باید آتیش درست کنم وگرنه از سرما یخ میزنم... ‌‌

جلوی ورودی غار کمی شاخه‌ی درخت بود برم بیارمشون هوفففف چه سرده کاش توی خونم بودم خدایا...

رفتم دم ورودیه غار دیگه چشمام به تاریکی عادت کرده بود... قبل از برداشتن شاخه‌ها باید دوباره امتحان کنم شاید سنگ تکون خورد رفت کنار دستمو گذاشتم روی سنگ و جادوی جابجایی رو انجام دادم...

نه بی‌فایدس من زورم بهش نمی‌رسه جادوی من ضعیفه روش اثر نداره...

زخم دست و صورتم می‌سوزه آخ بهتره اول یه فکری به حال اینا بکن...

از جادوی شفابخشی برای درمان زخمام

1402/08/11 23:01