#پارت_340
رمان #ماه_دریا
- رفتم توی ذهنش سیلای خانم یادت باشه تو دیگه مهر شده نیستی
آب رو پات بریزه زیر بارون بمونی بری حموم پری میشی لو میری هواست هست یا نه؟؟
چشماش از کاسه زد بیرون به وضوح تعجب و توی چشاش دیدم
- پس فکر اینجاهاشو نکردی بودی نه؟! هه هه دیگه چی؟!
گوش کن تو قبلاً راحت بودی الان دیگه نیستی مراقب باش
(ارمیا)
- عالیه خانم؟ عمه سنا هنوز نیومده؟؟
عالیه- نه هنوز نیومدن
میگم ما باید چیکار کنیم؟ حال بانو آرام خوب نیست، اگه بهش خون نرسه ممکنه...
ارمیا- اشکالی نداره لازم نیست حتماً خون آدم باشه من براش از آهو خون گرفتم بگیر بهش بده این آرومش میکنه
( چرا عمه انقدر دیر کرده؟ نکنه باز رفته یه جای دیگه دل تو دلم نیست سیلای و سپردم دست اون اژدهای نفهم میترسم آخر سیلای و از دست بدم)
ترانه- سرورم؟؟
- بله باز چی شده نکنه باز دسته گل به آب دادین؟؟
ترانه- نه، موضوع این نیست، میخواستم بدونم بانو سیلای خوبن؟ من من خیلی وقته ندیدمش دیروز دلم میخواست باهاش حرف بزنم ولی مثل اینکه ایشون خیلی از دست من نارحت هستن میخواستم بدونم میشه من برم پیششون؟؟خواهش میکنم
ارمیا- نه نمیشه بری، عمه سنا خیلی طولش داده نگرانم کرده من باید برم دنبالش تو با عالیه مراقب خاله باشین
جایی نری ترانه وگرنه بلایی بدتر از اون بلایی که دیروز سرتون آوردم سرت میارم فهمیدی یا نه؟؟
ترانه- بله چشم
از قصر دریایی زدم بیرون باید برم سراغ عمه حتماً اتفاقی افتاده وگرنه تا حالا باید می رسید!!
بعد دو ساعت شنا رسیدم به منطقهی ورود ممنوع
اینجا جای وحشتناکیه عمهی منم شیر زنیه واسه خودش، من که مَردم تو دلم خالی شده چه برسه به اون اون پری توی تاریکترین نقطهی دریا زندگی میکرد
به ندرت کسی پاشو میزاره اینجا چون خطرهای زیادی اینجا در کمینه
جلو تر که رفتم نور ضعفی دیدم باید همینجا باشه.
رفتم جلو خودشه، در زدم
- سلامممم کسی خونه نیست
در باصدای قیژی باز شد یه پیر زن با موهای سفید جلوی در ظاهر شد
پیرزن- تو کی هستی جوون ؟
دنبال کسی میگردی؟
ارمیا- بله مادر جان
ببخشید شما همون پری شفا دهنده هستین؟؟
پیرزن- بله جوون خودمم کاری داشتی؟!
ارمیا- راستش عمهی من برای کمک گرفتن ازشما اومده اینجا ولی هنوز خبری ازش نیست!! اینجاست؟؟
پیرزن- چند لحظه پیش اینجا بود ولی رفت...
1402/08/11 22:57