خودمونیا

0 عضو

فکرکن فاطمه موقع عیدغدیر رفتیم خونه ننش منو شوهرم دوتا خواهراش نشستیم به پاستور بازی.
بعد روبروی من نشسته بود خواهر بزرگه ها
بمن نگاه نمیکرد منو محل نمیداد انگار با برادرشو خواهرش فقط بازی میکرد
منم وسط بازی که داغ داغ داشتن بازی میکردن حالا همشون باهم میخندیدن یهویی کارتهای تو دستمو پرت کردم رو زمین گفتم من دیگه نیستم حالم بهم خورد از این وضعیت پا شدم رفتم تو اتاق هرچی شوهرم گفت بمون بازی کنیم گفت برو بابا حالم بد شد کمرم گرفت خسته شدم ولی اون دوتا مارمولک هیچی نگفتن.
قبلا چقققققد این افریطه با من خوب بود
از شبی که مامانش بمن پرید شوهرمم پشتیبانی منو کرد ب اونا پرید، از همون شبه انگار اصلا نمیخواد یه لحظه منو ببینه نجس وامونده

1401/05/10 01:56

فکرکن فاطمه موقع عیدغدیر رفتیم خونه ننش منو شوهرم دوتا خواهراش نشستیم به پاستور بازی.
بعد روبروی من نشسته بود خواهر بزرگه ها
بمن نگاه نمیکرد منو محل نمیداد انگار با برادرشو خواهرش فقط بازی میکرد
منم وسط بازی که داغ داغ داشتن بازی میکردن حالا همشون باهم میخندیدن یهویی کارتهای تو دستمو پرت کردم رو زمین گفتم من دیگه نیستم حالم بهم خورد از این وضعیت پا شدم رفتم تو اتاق هرچی شوهرم گفت بمون بازی کنیم گفت برو بابا حالم بد شد کمرم گرفت خسته شدم ولی اون دوتا مارمولک هیچی نگفتن.
قبلا چقققققد این افریطه با من خوب بود
از شبی که مامانش بمن پرید شوهرمم پشتیبانی منو کرد ب اونا پرید، از همون شبه انگار اصلا نمیخواد یه لحظه منو ببینه نجس وامونده

1401/05/10 01:56

بحث امشبمون سر همین بود که خاله ش رفته کربلا داره برمیگرده بمن نمیگه... بعد امشب ازم پرسید که چخبر از داداشت و زن داداشت؟
گفتم اِه خیلی تو از خانوادت برا من میگی ک توقع داری منم بگم
خندید گفت نگو اصلا مهم نیس برام به تخم پسرم ک داداشت اوضاع خرابه یا روبراه
اخه این حرفه فاطمه؟
وقاهت تا چه حد؟!
بخدا ازش متنفر شدم دیگه نمیخوام ببینمش چون خیلی بی شخصیته
گفتم من اگه میگم از خودتون بمن اطلاع بده برا اینه که بردارم ب مامانت بگم مثلا چشمت روشن خواهرت داره از کربلا میاد
میگه نهههه تو از فضولیته میخوای بفهمی چی به چیه گفتم واقعا که
باز گفت تو هم عین نسرین میخوای خبرکشی کنی داری این حرفا رو میزنی
بخدا انقد الان گریه کردم دلم بحال این بچه تو شکمم میسوزه باخودم میگم نکنه بدنیا بیاد کم عقل باشه یا دست و پاش کج بشه معلول باشه، بس که من جوش زدم گریه کردم

1401/05/10 02:14

بحث امشبمون سر همین بود که خاله ش رفته کربلا داره برمیگرده بمن نمیگه... بعد امشب ازم پرسید که چخبر از داداشت و زن داداشت؟
گفتم اِه خیلی تو از خانوادت برا من میگی ک توقع داری منم بگم
خندید گفت نگو اصلا مهم نیس برام به تخم پسرم ک داداشت اوضاع خرابه یا روبراه
اخه این حرفه فاطمه؟
وقاهت تا چه حد؟!
بخدا ازش متنفر شدم دیگه نمیخوام ببینمش چون خیلی بی شخصیته
گفتم من اگه میگم از خودتون بمن اطلاع بده برا اینه که بردارم ب مامانت بگم مثلا چشمت روشن خواهرت داره از کربلا میاد
میگه نهههه تو از فضولیته میخوای بفهمی چی به چیه گفتم واقعا که
باز گفت تو هم عین نسرین میخوای خبرکشی کنی داری این حرفا رو میزنی
بخدا انقد الان گریه کردم دلم بحال این بچه تو شکمم میسوزه باخودم میگم نکنه بدنیا بیاد کم عقل باشه یا دست و پاش کج بشه معلول باشه، بس که من جوش زدم گریه کردم

1401/05/10 02:14

امشب اشک میریختم و میگفتم خدایا تو این شبهای عزیز ماه محرم دل منه بارداره بچه یتیم رو این با زبون تلخش هی داره میشکنه خودت جوابشو بده من با این کار ندارم فقط ب احترام سادات بودنشه هیچی نمیگم
بخاطر بهم نخوردن زندگیمه هیچی نمیگم
بخاطر اینه که بچه هامو ازم نگیره هیچی نمیگم....
بخاطر اینه که روح مادرم در عذاب نباشه هیچی نمیگم ولی تو خدایی کن جواب اینو بده حقشو بذار کف دستش ???

1401/05/10 02:27

امشب اشک میریختم و میگفتم خدایا تو این شبهای عزیز ماه محرم دل منه بارداره بچه یتیم رو این با زبون تلخش هی داره میشکنه خودت جوابشو بده من با این کار ندارم فقط ب احترام سادات بودنشه هیچی نمیگم
بخاطر بهم نخوردن زندگیمه هیچی نمیگم
بخاطر اینه که بچه هامو ازم نگیره هیچی نمیگم....
بخاطر اینه که روح مادرم در عذاب نباشه هیچی نمیگم ولی تو خدایی کن جواب اینو بده حقشو بذار کف دستش ???

1401/05/10 02:27

ولی زیاذنشستم‌بیاد

1401/05/10 13:31

ولی زیاذنشستم‌بیاد

1401/05/10 13:31

یکم آب داغ بگیزم ب خودم بد؟؟

1401/05/10 14:42

یکم آب داغ بگیزم ب خودم بد؟؟

1401/05/10 14:42

انجام بده

1401/05/10 17:53

انجام بده

1401/05/10 17:53

پاسخ به

ما اسباب کشی داریم .شدید لنگ پولم .هیچکسم کمکمون نکرد با پدر ومادر محمدم شدید بحث کردیم خلاصه انداخت...

بسلامتی جابجا شدی ادم تو این شرایط اطرافیان خودشو میشناسه من الان چند روز فکرم درگیر بیمارستان به خدا دارم دیونه میشم که به کی بگم بیاد بیمارستان همراهم باشه از غروب دربه دردنبال پرستارم بایکی حرف زدم2 میگیره خواهرشوهرم میدونم بیاد میخواد منت بزار وقتی شوهرم هستن خیلی خوبن ولی وقت اون نیست یه جوری رفتار میکنن که وظیفه مانیست به خدا موندم چی کار کنم

1401/05/11 01:14

پاسخ به

ما اسباب کشی داریم .شدید لنگ پولم .هیچکسم کمکمون نکرد با پدر ومادر محمدم شدید بحث کردیم خلاصه انداخت...

بسلامتی جابجا شدی ادم تو این شرایط اطرافیان خودشو میشناسه من الان چند روز فکرم درگیر بیمارستان به خدا دارم دیونه میشم که به کی بگم بیاد بیمارستان همراهم باشه از غروب دربه دردنبال پرستارم بایکی حرف زدم2 میگیره خواهرشوهرم میدونم بیاد میخواد منت بزار وقتی شوهرم هستن خیلی خوبن ولی وقت اون نیست یه جوری رفتار میکنن که وظیفه مانیست به خدا موندم چی کار کنم

1401/05/11 01:14

یادت من میگفتم بالا سمت قفسه سینم درد میکن

1401/05/11 09:15

دکترم گفت وقتی دیذی خ اذیتی اون قسمت آزوم ماساژ بده جاب جا میش

1401/05/11 09:16

یادت من میگفتم بالا سمت قفسه سینم درد میکن

1401/05/11 09:15

دکترم گفت وقتی دیذی خ اذیتی اون قسمت آزوم ماساژ بده جاب جا میش

1401/05/11 09:16

فقط ب طول 30فکر کردم

1401/05/11 09:37

فقط ب طول 30فکر کردم

1401/05/11 09:37

پاسخ به

خوشم میاد بچه هاتون نیومده دهنتونو سرویس کردن

اشکال ندار الان اذیت کنن بعدش نکنن

1401/05/11 17:03

پاسخ به

خوشم میاد بچه هاتون نیومده دهنتونو سرویس کردن

اشکال ندار الان اذیت کنن بعدش نکنن

1401/05/11 17:03

تا 23شهریور کلی مونده

1401/05/12 00:40

تا 23شهریور کلی مونده

1401/05/12 00:40

پاسخ به

??عه طلبید بلخره

بله عزیزم???

1401/05/12 11:11