زنان موفق

131 عضو

سرگرم بچهاست .کارش زیاده

1401/09/23 14:40

چرا پین نکردین

1401/09/23 18:11

استاد پارت بذار من خوندم بالاخره

1401/09/25 13:26

همسرعزیز ترازجان نزاشت بدمش برای چاپ چون یکم هزیینه داشت

1401/09/25 15:11

یعنی به یه مقامی چیزی، برسم یابخوام کاری کنم میترسه

1401/09/25 19:06

مرسی ممنون از تشکراتون?

1401/09/29 11:40

#چالش
✿.•.❀.•.❁.•. ✿.•.❀.•.❁.•. ✿
#زنان_موفق
ایده جالب دارم.
چند شب پیش که آقایی خونه بود و داشت فوتبال میدید، من رفتم و چادر عقدمو سرم کردم و اومدم کنارش ایستادم.
وقتی منو دید کلی ذوق کرد و قربون و صدقه ام رفت. داشت خودشو میکشت. بغل و بوس و ... دیگه ولم نمیکرد. میگفت غافلگیرم کردی ، مثل فرشته ها شدی. میگفت یاد روز عقد افتادم.
حتما یه شب اینکارو انجام بدین.
انشالله نتیجشو میبینین.

1401/09/29 11:41

یه خراب کاری اشپزیتونم بگین ک دادین بقیه خوردن ونفهمیدن

1401/09/29 18:01

اخه خیلی بد مزه شده بود چون میدونستمم شکر ریختم بدتر حالم بد میشد وقتم نبود غذای دیگع بذارم?

1401/09/29 18:16

پاسخ به

سوال هنگام دعواباهمسر وقتی ک اقامقصره باید چیکارکنیم و وقتی خودمون مقصریم باید چیکارکنیم

وقتی خودمون مقصریم یجوری دست پیش ومیگیریم که پس نیوفتیم یجوری میچرخونیم میندازیم گردن اون وقتیم اون مقصره که بیچارش میکنیم به گ و خوردن بیوفته??

1401/09/29 22:04

گف حسم میگ یه چیزی تواتاق اضافه

1401/10/02 02:01

#چالش
به اقایی پیام بدین ک چنتا خرید دارین برای خونه لطفا بخر بیار
بعد ک اقاجواب داد چی
بنویسین
کلی بوس ابدار?
حرفای قشنگ قشنگ?
سلامتی اقامون?
برای رفع دلتنگی خانومی لطفا اینارو بخر وبیار
باتشکر(ملکه خانوم........)

1401/10/03 16:47

پاسخ به

باید اخرشب ب مجید 10 تاپیام دوستت دارم مرد خونم بدی

چرااخرشب

1401/10/05 21:00

پاسخ به

اه چ موقع پریود شدن بود .اشکال نداره بده

الان میفرستم

1401/10/05 21:02

توخودتو ناراحت نکن.زندگی هرکسی ی کمبودایی داره

1401/10/07 09:57

مرضیه

1401/10/08 11:28

استارت زدم

1401/10/08 13:22

بگردم یه چالش دیگ پیداکنم راحت باشین هرچی تودلتونه بپاشه بیرون

1401/10/09 09:59

خواهش میکنم عزیزم

1401/10/10 23:17

#پارت510

از مرد چشم می دزدید و دوباره همچون سابق نمی توانست دو کلام حرف درست و حسابی بزند.

آذرخش که متوجه تغییر رفتار و حال بد مهرو شد، بازویش را محکم گرفت و او را رو به خود چرخاند.

ابرو به هم گره داد و در صورتش دقیق شد:
_زبون بچرخون ببینم دردت چیه!! چرا میخوای برگردی؟؟ اتفاقی افتاده یا نکنه اون مرتیکه صاحب کارت بهت گیر داده؟؟

در سکوت نگاه دزدید و بغضش رو به انفجار بود.

دلش می سوخت....حق داشت!!

نمی خواست این بار همچون سابق سکوت کند.
نمی خواست دوباره چیزی را از آذرخش مخفی کند.

چانه‌ی کوچک و لرزان مهرو را میان انگشتانش لمس کرد:
_بغضت برای چیه دختر؟؟ د حرف بزن جون به لب شدم....اتفاقی افتاده؟!

قطره اشکی از پلکش آویزان شد و بلاخره سر بلند کرد:
_آذرخش‌...یه چیزی ازت می پرسم...تو رو به روح پدرت راستش‌و بگو!!

نچی گفت:
_قسم نده عزیز من....باشه بپرس.

_هدفت از آوردن من به کرمان چی بود؟؟

سر در نمی آورد....آخر این بغض مهرو چه ربطی به سفرشان داشت داشت!؟

1401/10/11 20:20

پاسخ به

بسلامتی ☺ خب شما هم درس بخون

نه من بخاطر درس خوندن نگفتم، فقط چون اول کاری بعد سلام اینجوری بهم گفت حرصم گرفت?وگرنه خودم از حرفم بدم اومد

1401/10/12 15:47

سلام عشقا

1401/10/18 22:33

اگه دوست داشتین، بگین هرشب 20پارت بزارم

1401/11/01 21:10

پاسخ به

بیاید بگید شیر برنج میتونه دسر باشه

چرا نمیتونه!!!

1401/11/06 15:56

پاسخ به

منک اصلاا دوسندارم شیربرنج شله زرد ازین چبزا

درود بتو شاگرد نمونه

1401/11/06 16:02