سیاست های یک زن که خودش به خودش یادداده.چون هیشکی نبوده یادش بده.این قسمت دیراومدن همسر...شوهرم بعضی شبامیرفت دنبال کارای ماشین خریدن دوستاش.تا10شب نمیومد .دیشب دوباره زنگ زدگفت من ازشرکت تعطیل شدم میرم دنبال کاردوستم احتمالادیرمیام.ساعت6عصر.خب طبیعیه که ناراحت شدم ولی علنامخالفتمواعلام نگردم( قدم اول اشکاراباسوهرتون مخالفت نکنید)گفتم باشه عزیزم ولی کاش تا قبل از 9خونه باشی دلم برات تنگ شده دوست دارم شب بیشتر باهم باشیم.واسه شام منتظرتم( باظرافت ساعت دقیقو اعلام کردم.مردا جزئی نگرنیستن.وقتی میگی زودبیا این زود ممکنه 9باشه ممکنم هس12شب.پس دقیقابگوچی ازش میخوای )دیگه زنگ نزدم بهش ساعت 9شد نیومد.دوبارزنگ زد جواب ندادم که هم نگران بشه هم بفهمه زیرقولش زده هم چیزی نگم پشت تلف که نبایدبگم.ساعت 10شب بود.شام بچه هامودادم ورختخواباروپهن کردم وبچه هاموخوابوندم.صدای کلیداداختنشوشنیدم.خودموزدم به خواب.اوندبیدارم کرد.بانوازش.بیدارشم گفم عه عزیزم تازه اومدی؟شام خوردی؟راستی ساعت چنده؟بزارشام بیارم بخوری تاابن موقع گشنه نمون.( به جای ساعتوببین هیچ معلوم هس االان کجایی؟ )کلی معذرت خواهی کردوبوسیدموگفت که دیگه تکرارنمشهشکوه وشکایت نکردم.چون میخواستم اونی که حق به جانبه من باشم.فقط گفتم حامدعزیزم نبوی خیلی ترسیدم.عادت ندارم این موق شبتوخونه نباشی.کلی بوسم کردودیگه هرررگز تکرارنشد
1401/08/08 21:50