سال چهارم رسید
دعوامون شد باشوهرم
کاملا برداشته شد حرمت ها
گفت شرایطم اینه میخوای بمون نمیخوای جداشو
گفتم د لامصب الان میگی اینو
باید تونامزدی میگفتی
گفت چیزی عوض نشده
حرمتی نمونده بود
اومد دست بازکنه روم سیلی بزنه
دستشو گرفتم از سینش هلش دادم ی سیلی زدم گفته دفعه اول و اخرت باشه بخوای رومن دست بلندکنی من تو این شهر غریب بی صاحابم ولی بی عرضه نیستن
1401/06/31 01:39