dostane??

6 عضو

اونقدی نون نمک خونمو خورده بود هواشو داشتم توفک کن شوهرش باینک مجردبودم فقط بمن اعتمادداشت میزاشت بره جایی بامن

1401/07/03 01:26

هی اتقد ازاین کارا برام کردن ک بخام بگم یک ماه فقط باید حرف بزنم

1401/07/03 01:27

پاسخ به

زندگي بدون مشكل ك نميش بي پولي هس مشكلات هس همينا زندگي بهتر ميكنن

اره دیگ میگذره

1401/07/03 01:27

پاسخ به

اصلا من گفتن نداره ی کارا کردم برا رفیقام.ولی جز حسادت و دروغ چیزی ندیدم‌من ازاول اهل خیانت و پسر ای...

آدما لاشي اينجوري بلانسبت زياد هستن من 0ساله ام بود عمه ام با اسم من با پسزا ذوست ميشد بعد عموهام اومدن پيش بابام همون عمه ام بعد ي ماه با ي پسره گرفتن بابام رفت از كلانتري درش آورد سيم كارتش وقتي پيگيري كردن اين هموني بوده ك ب جاي من آبروم ميبرده منم ي ذره بچه انقد گريه ميكردم ولي بابام بهم اعتماد داشت ميدونست مال اين كارا نيستم زهرا من نفرينش نكردم ولي خدا ديد زندگيش خراب شد آبروش رفت ي روز خوش نديد هركي ب من بد كرده خدا بدجورجواب گرفته ازش ولي كاش بفهمن ك جواب بدي هاشون ن بزاري پاي بدبختي هاشون

1401/07/03 01:28

پاسخ به

اونقدی نون نمک خونمو خورده بود هواشو داشتم توفک کن شوهرش باینک مجردبودم فقط بمن اعتمادداشت میزاشت بر...

مامانم هميش ميگ هيچي مثل رفيق بد بدبختت نميكنه

1401/07/03 01:28

پاسخ به

آدما لاشي اينجوري بلانسبت زياد هستن من 0ساله ام بود عمه ام با اسم من با پسزا ذوست ميشد بعد عموهام او...

دقیقا مث داستان منه.جالبه هااا چی فکرمیکنن من خندم میگیره بخدا

1401/07/03 01:28

پاسخ به

مامانم هميش ميگ هيچي مثل رفيق بد بدبختت نميكنه

دقیقا

1401/07/03 01:29

پاسخ به

آدما لاشي اينجوري بلانسبت زياد هستن من 0ساله ام بود عمه ام با اسم من با پسزا ذوست ميشد بعد عموهام او...

بازم اتنا خداروشکر پدرومادرامون خوبن

1401/07/03 01:29

پاسخ به

دقیقا مث داستان منه.جالبه هااا چی فکرمیکنن من خندم میگیره بخدا

آدما اينجوري كص مغز اگ عقل داشته باشه خودش جاي ي دختر 0ساله ميزنه ولي ب جاش خدا ديد همه چيو

1401/07/03 01:30

منم بااینکه ازادبودم ازاول ماشین سرکار خونم جدا.خیلی اعتمادداشتن بم

1401/07/03 01:30

پاسخ به

بازم اتنا خداروشکر پدرومادرامون خوبن

زهرا من اگ از مامان بابام نبود منم نبودم واقعا

1401/07/03 01:30

بابام از ترس بقيه منو زود شوهر داد

1401/07/03 01:30

از ترس جامعه

1401/07/03 01:30

هميشه ميگ منو ببخش

1401/07/03 01:30

خخخ یبار در مغازمون بودم اوایل جدا شده بودم نوه عمو بابام زن داشت از مغازه اومدم بیرون برم درکارگاه خودم.دنبال من توکوچه ک اره رفیق نشی بام میرم دزنغازه بابات ابروتو میبرم وفلان اینم فک کرد من الان از بابام میترسم.گفتم از سگ پستری نری و ی اجر برداشتم بزنمش فرار کرد

1401/07/03 01:31

بعد جالبیش اومد درمغازه بابام منم اومد ک مثلا منوبترسونه تا من اومدم رفتو.ب بابام گفتم یلار دیگ اینو راه بدی دیگ اسمتونمیارم بمن اینجوری گفته

1401/07/03 01:32

پاسخ به

خخخ یبار در مغازمون بودم اوایل جدا شده بودم نوه عمو بابام زن داشت از مغازه اومدم بیرون برم درکارگاه ...

آدما بيشرف اينجوري زيادن فك كردن چخبره

1401/07/03 01:32

تو کوچه اومد دنبالش نبود.ز زد پسرعموش ک اون پسرش بود ینی جلوخودم چنان زیر فش نکرد اینارو ک یبار دیگ بچتوببینم چاقو چاقو میکنن

1401/07/03 01:32

بدبختو عموهاش زده بودنش

1401/07/03 01:33

دیگ رفت ازاونجا اشنا کسی مزاحم من بشه

1401/07/03 01:33

خب اینا از اعتما ب پدرومادره

1401/07/03 01:33

خدا کنه منم برا بچم خوب باشم

1401/07/03 01:33

آدما اينجوري حرومزاده ان بلانسبت بابات هي خوب كرده اگ سكوت ميكردي حرف نميزدي بدتر ميشد

1401/07/03 01:33

منم همش استرس دارم خداكنه اميررضا بابا خوبي بش

1401/07/03 01:34

خيلي دوس دارم دخترم مثل خودم ي مامان بابا خوب داشته باشه

1401/07/03 01:34