دیشب رفتیم تاکستان تابیایم قزوین
مرده به فرشاد گفت کارتمو موجودی بگیر
ببینن پول داره بلدنیستم
پیرمرد بود
زد دید صفرتومن موجودی داشت
انقدر ناراحت شدچشاش پراشک شد
گفتیم چیشد چرا ناراحت شدی
گفت من وزنم یه سیب زمینی یه تخم مرغ بسمونه
دوماد ودخترم دارن میان پول ندارم یه مرغ پیش اون دوماده بزارم سرسفره
1401/07/04 10:58