ب شوهرم گفتم بابات این همه بی دلیل منو اذیت میکنه ازارمیده احترام نگ داشتم از وقتی زنت شدم فرقمو میدونم با بقیع عیب نداره منم خدایی دارم
1401/07/10 00:56
//= $member_avatar ?>
برام دل نمیسوزونن میدونم من زایمان کنم هیشکی نمیاد پیشم کسیم خواست بیاد از جاریم ک نمیاد من نمیزارم
1401/07/10 00:58
//= $member_avatar ?>
میدونم بد زایمان افسردگی میگیرم ولی اگ کسی دل سوزی نکنه من بدترمیشم
1401/07/10 01:01
//= $member_avatar ?>
زن عموم نمیاد پیشم حرفشو نزده
1401/07/10 01:02
//= $member_avatar ?>
وای من ازخدامه کسی نیاد پیشم
1401/07/10 01:02
//= $member_avatar ?>
تومیگی بیان پیشم
1401/07/10 01:02
//= $member_avatar ?>
بعدزایمان ادم درد داره
1401/07/10 01:02
//= $member_avatar ?>
ن نمیخوام
1401/07/10 01:02
//= $member_avatar ?>
تا یکماه چشم دیدن کسی نداره
1401/07/10 01:02
//= $member_avatar ?>
اخ من دل سوز ندارم ?
1401/07/10 01:03
//= $member_avatar ?>
خدا کنه بتونم خودم کارمو بکنم
1401/07/10 01:03
//= $member_avatar ?>
اصلا مهمون هم نیاد برام
1401/07/10 01:03
//= $member_avatar ?>
چون کسیو ندارم ازشون پذیرای کنه
1401/07/10 01:03
//= $member_avatar ?>
وگرنه من فکر پذیرای مهمونم خودم میتونم حتی با گریه ب خودم و بچم برسم میدونم ک میتونم
1401/07/10 01:04
//= $member_avatar ?>
پسر عموم خیلی ناراحت شد گف چرا خونت کار سنگین کردی اصلا بااین وضع چرا دست ب شستشو اینا زدی چرا شوهرت کمکت نکرد اصلا چرا گزاشت دس بزنی من نزاشتم زنم دس بزنه حتی الانم نمیزارم