دیشب تا صب نتوستم بخوابم . همش فکر میکردم همه چی .یکمم کابوس دیدم همش . خواب دیدم دوتا زن از فامیلات اسمم نمیبرم انقد منو اذیت کردن بچه تو شکمم تکون نخورد دیگ ترسیدم مرده باشه رفتم خودم بیمارستان منو اوژانسی سزارین کردن بچه رو بغلم گرفتم انقد گریه کردم بچه یه ماه زودتر ب دنیا اومد انقد کوچولو بود ک نگو حتی یه لباسم نداشتم بهش بپوشونم ب تو هرچی زنگ زدم جواب ندادی یه دیقع جواب دادی ولی حرف نزدی صدای یه زن میومد پیش یه زنه بودی انگار طرفم پول ایناداشت بااون یه ربطه ای داشتی انقد حالم بد بود ک نگو یه دفعه اومدی پیشم بیمارستان ساک بچه اینارووسایل اوردی چشات قرمز انگار گریه کرده بودی دیدی بچه بغلمه اونو نگاش کردی بغلش کردی اومدی منو بوس کردی انقد منو نازم کردی گریه کردی گفتی بدون تو میمیرم نبودی داشتم دق میکردم گفتی بدن بچه مث خودت سفیده نازه گفتی سزارین شدی گفتم اره ولی اصلا درد ندارم گفتی چرا این بیماستان اومدی اینجا بدرد نمیخوره گفتم تو نبودی ب یه راننده گریه کردم التماس کردم حالم بده منو ببر بیمارستان نزدیک ترین جا اینجا بودترسیدم بچه مرده باشه شکمم پاشودم حاضرشدم برگردیم خونه بعد از خواب پریدم سرم درد کرد
1401/07/10 11:02