من رفتم خونه مادرشوهرم
اونجام این خانم بود نمیدونید چ استرسی داشتم ضربان قلبمو می شنیدم
بعد یه شرایطی پیش اومد نتونستم باهاش سلام احوال پرسی کنم
انقدر استرس بدی داشتم
بعد این با خواهرشوهرم تو اشپزخونه موندن تا اخرین لحظه ام نیومدن بیرون
من عذاب وجدان گرفته بودم فلان رفتیم خونه داشتم می مردما
اخرشب پیام دادم بهش که نشد احوال پرسی کنیم و سال نو رو تبریک گفتم
بعد خدا خدا این جواب میده یا نه
تا اینکه مثل الان پرواز کردم و نمیدونم دم سحر بود گوشیمو باز کردم دیدم جواب داده منم تبریک میگم
گفتم خدایا شکرت تموم شد
1402/02/19 21:30