فسقلی های بهاروتابستان 1402

577 عضو

از آموکسی کلا هست دختر منم از وقتی میخوره اونو دیگه هیچییییی نمیخوره حتی آب هم نمیخوره به شدت بی اشتها شده

1403/10/15 15:39

چله بسم الله برداریم
ب این صورته ک امروز یک شنبه است
از امروز ب مدت چهل روز باید ادامه بدیم تا چهلمین روز ک پنج شنبس ی چیزی خیرات کنیم قبل غروب مثلا شکلاتی چیزی

روز اول ک امروزه صد تا بسم الله الرحمن الرحیم بحق بسم الله الرحمن الرحیم

روز دوم دویست تا همینجور هرروزی صد تا اضافه کنید تا چهل روز ک بشه چهار هزار تا

بسیاااار چله مجربیه برداریم شاید خدا دعای یکیمونو جواب بده و صالح جان هم خوب بشه

1403/10/16 13:50

والا بچشون پرخاشگره داره پسر منم یاد میگیره پرت کردن و اینا رو ازش داره یاد میگیره
دقیقا هر وقت میبینش تا دوروز کامل پرخاشگره پسرم

1403/10/16 14:10

بالای سرشونم 12روز میشه برا شام و نهار نرفتیم بعد چهار شنبه رفتیم مادرشوهرم ب خواهرشوهرم گفت حاضری چی میخورید ک ما خودمون رفتبم بیرون دیشب رفتم سر بزنم پسرمو دکتر برده بودم رفت اونجا ب اون نوشون بازی کنه ظهر برای شاممون غذا گذاشته بودم و فهمید غذا گذاشتم یعنی نمیموندم گفت میری بالا غذاها هورادم ببر حتی ی تعارف نزد ک بمونید دوروز پیش ن اب داشتم ن برق مادرم از راه دورتر زنگ زده بفرستم دنبالت بیای اینجا مادرشوهرم ب روی خودش نیاوارد هیچییییییی
اینجور ادمایی ان بخدا
ک پدرشوهرم دیشب گفت چرا نموندی گفتم زحمت نمیدیم مرسی

1403/10/16 14:20

مادرشوهرا معمولا سغی میکنن عروسی که نزدیکع زیاد بهش روندن من بارداریمو کنار ماذرشوهرمینا بودم ی بار بخاطرمن غذا ذرست نکرد که مثلا بگه این غذا خوبه برات بخور اما شنیده بودم که خواهرشوهرم باردار بوده هر روز براش غذا میفرستاده

1403/10/16 14:28

البته اینکه شوهرت همرات باشه خیلی مهمه .از روز اول بهش گفتم نباید آرامش من بهم بخوره .بعضی وقتا یه بحث های پیش میاد ولی سعی میکنم کدورت پیش نیاد دیگه بالاخره باید یه عمر کنار هم زندگی کنیم.اونا دیدن من کوتاه نمیام دیگه خیلی پاپیچ نمیشن.مثلا پدر شوهر می‌گفت دیگه توپایین غذا درست نکن ماهم بالا باهم باشیم گفتم نمیشه من هر بار هوس یه غذایی میکنم

1403/10/16 14:41

شوهر منم پشتمه اگع ی کلمه ازین حرفا رو بفهمه ک واویلاس
من ن بهش گفتم خانوادت این رفتارا رو کردن ن گفتم چیز دیگه ای
تا تونستم میونشونو خوب نگه داشتم ولی واقعا گاهی بهم فشار میاد دلمم برا شوهرم میسوزه اون ک گناهی نکرده
خانواده من عید خانواده همسرمو دعوت کردن اینا هنوز دعوت نکردن بابام چشمشو عمل کرد نیاز ب کمپوتشون نبود ولی حتی زنگم نزدن بخدا خیلی میبینم من خیلی کم میارم تو روی خانواده خودم ولی چی بگم دیگه طفلک شوهرم چقد کم بیاره جلو من

1403/10/16 14:45

مرسی عزیزم خداروشکر تو قابلمه درست شد من فر و چای ساز و خیلی وسایل دیگم رو باز نکردم تو انباری بالا گذاشتم برا همین تو قابلمه فعلا درست میکنم خیلی از وسایل هامو دوس دارم اما انشالله خونه خودمون ساختیم اونم باب دلم اونجا باز میکنم 😁 بعد بچینم اینجا جاهم کمه

1403/10/16 18:38

من رفتم تحت نظر دکتر ساعدی میره موسی ابن جعفر و بنت الهدی نظرت چیه نرم اونجا ؟؟ خیلی تعریف میکردن که

1403/10/16 22:59

من واقعا استرس بدی داشتم با گریه رفتم بیمارستان میترسیدم دید اینجوریم دکترم خودش اومد منو برد اتاق عمل آنقدر باهام شوخی کردم خندید استرسم اومد پایین بعد بی حسی زدن بهم

1403/10/16 23:07

من نبودم همراهش ب زور بردنش خانواده شوهرم نمیخواستم بزارم بره
ولی خب یهو اینجور کرد قشنگ مشخص بود چشمه بعد گرفتن نظرش خوابید

1403/10/17 04:44

اره واقعا خیلی خوبه دوری البته من چندسال باهاشون کامل کنار اومدم و مشکلی نذاشتم پیش بیاد ولی دور بهتره
اولشه ولی الهی شکر هزینشو تا پای سقف هسته تند و تند دیگه تمومش کنن فقط توکاریاش میمونه پکیج و کابینت و کاغذ دیواری و این چیزا ک اونم خدا بزرگه

1403/10/17 04:53

الان افتضاحه😅😅😅

1403/10/17 15:39

خودش هر دفعه میاد لباس مهمونی ب بچه میپوشونه در مورد لباس بچه دیگرون اظهار نظر میکنه بخدا ی بار اتفاقی رفتیم دخترش ی لباسی پوشیده بود بخدا 100 تومن میدادن من نمیخریدم

1403/10/17 22:20

دقیقاً باید جواب داد ،من اصلا حاضر جواب نیستم اما از وقتی بچه دار شدم جواب میدم

1403/10/17 23:52

بهتر
گفت هرچی تحرک داشته باشه تو بدنش پخش میشه

1403/10/18 12:21

از زمان بارداری هامون تا الان خدا خیلی هامونو امتحان کرده
پریسا که مدیر گروه بود همسرش
انیس جان هم صالح قشنگمون
خدا یا به حق این ماه رجب بلا و مصیبت و از هممون دور کنه و به این دوعزیز هم صبر بده 🌿

1403/10/18 15:29

دیدی ب منم بگوخودمم باید میان وعده اضافه کنم ب خوردنام

1403/10/19 15:47

امروز مراسم بود ؟ نمیدونی فردا هست یا نه

1403/10/20 23:17

مگه میشه ناراحت نباشیم پسر تو چه فرقی با بچه های ما داره .هممون مادریم و همدیگه رو درک می‌کنیم.هر لحظه یاد تو میافتم.داغ عزیز سخته خیلی.بازم فدای مهربونیت که تواین شرایط به فکر بقیه هستی

1403/10/21 22:27

والا به مامانم گفتم تو تازه پاتو از گچ باز کردی نیا گفت آخه نمیشه گفتم سختته، راستش بهانه آوردم، مامانم بیاد بچه‌طوریش باشه همه خبردار میشن نمی‌خوام تو دهن عروسا بیوفته داستان درست میکنن اما مادر شوهرم خیلی راز داره و حواسش هست، حالا مامانم گفته شب با بابات میایم حرف می‌زنیم

1403/10/23 17:18

منم تا هشتاد روز خونریزی داشتم رفتم دکتر بلاخره قرص داد پاپ اسمیر گرفت

1403/10/23 17:21

من حتی یک لک هم نداشتم از استرس میزدم هرچی دکترم گفت لازم نداری گوش ندادم تا شب آخر زدم

1403/10/23 17:24

فدات شم گلم ایشالا تو هم به سلامتی زایمان کنی🌸 عزیزم نه من فقط شیاف میزدم

1403/10/23 17:31

اااا راست میگی درست شد

1403/10/23 23:14