فسقلی های بهاروتابستان 1402

576 عضو

البته اینکه شوهرت همرات باشه خیلی مهمه .از روز اول بهش گفتم نباید آرامش من بهم بخوره .بعضی وقتا یه بحث های پیش میاد ولی سعی میکنم کدورت پیش نیاد دیگه بالاخره باید یه عمر کنار هم زندگی کنیم.اونا دیدن من کوتاه نمیام دیگه خیلی پاپیچ نمیشن.مثلا پدر شوهر می‌گفت دیگه توپایین غذا درست نکن ماهم بالا باهم باشیم گفتم نمیشه من هر بار هوس یه غذایی میکنم

1403/10/16 14:41

شوهر منم پشتمه اگع ی کلمه ازین حرفا رو بفهمه ک واویلاس
من ن بهش گفتم خانوادت این رفتارا رو کردن ن گفتم چیز دیگه ای
تا تونستم میونشونو خوب نگه داشتم ولی واقعا گاهی بهم فشار میاد دلمم برا شوهرم میسوزه اون ک گناهی نکرده
خانواده من عید خانواده همسرمو دعوت کردن اینا هنوز دعوت نکردن بابام چشمشو عمل کرد نیاز ب کمپوتشون نبود ولی حتی زنگم نزدن بخدا خیلی میبینم من خیلی کم میارم تو روی خانواده خودم ولی چی بگم دیگه طفلک شوهرم چقد کم بیاره جلو من

1403/10/16 14:45

مرسی عزیزم خداروشکر تو قابلمه درست شد من فر و چای ساز و خیلی وسایل دیگم رو باز نکردم تو انباری بالا گذاشتم برا همین تو قابلمه فعلا درست میکنم خیلی از وسایل هامو دوس دارم اما انشالله خونه خودمون ساختیم اونم باب دلم اونجا باز میکنم 😁 بعد بچینم اینجا جاهم کمه

1403/10/16 18:38

من رفتم تحت نظر دکتر ساعدی میره موسی ابن جعفر و بنت الهدی نظرت چیه نرم اونجا ؟؟ خیلی تعریف میکردن که

1403/10/16 22:59

من واقعا استرس بدی داشتم با گریه رفتم بیمارستان میترسیدم دید اینجوریم دکترم خودش اومد منو برد اتاق عمل آنقدر باهام شوخی کردم خندید استرسم اومد پایین بعد بی حسی زدن بهم

1403/10/16 23:07

من نبودم همراهش ب زور بردنش خانواده شوهرم نمیخواستم بزارم بره
ولی خب یهو اینجور کرد قشنگ مشخص بود چشمه بعد گرفتن نظرش خوابید

1403/10/17 04:44

اره واقعا خیلی خوبه دوری البته من چندسال باهاشون کامل کنار اومدم و مشکلی نذاشتم پیش بیاد ولی دور بهتره
اولشه ولی الهی شکر هزینشو تا پای سقف هسته تند و تند دیگه تمومش کنن فقط توکاریاش میمونه پکیج و کابینت و کاغذ دیواری و این چیزا ک اونم خدا بزرگه

1403/10/17 04:53

الان افتضاحه😅😅😅

1403/10/17 15:39

خودش هر دفعه میاد لباس مهمونی ب بچه میپوشونه در مورد لباس بچه دیگرون اظهار نظر میکنه بخدا ی بار اتفاقی رفتیم دخترش ی لباسی پوشیده بود بخدا 100 تومن میدادن من نمیخریدم

1403/10/17 22:20

دقیقاً باید جواب داد ،من اصلا حاضر جواب نیستم اما از وقتی بچه دار شدم جواب میدم

1403/10/17 23:52

بهتر
گفت هرچی تحرک داشته باشه تو بدنش پخش میشه

1403/10/18 12:21

از زمان بارداری هامون تا الان خدا خیلی هامونو امتحان کرده
پریسا که مدیر گروه بود همسرش
انیس جان هم صالح قشنگمون
خدا یا به حق این ماه رجب بلا و مصیبت و از هممون دور کنه و به این دوعزیز هم صبر بده 🌿

1403/10/18 15:29

دیدی ب منم بگوخودمم باید میان وعده اضافه کنم ب خوردنام

1403/10/19 15:47

امروز مراسم بود ؟ نمیدونی فردا هست یا نه

1403/10/20 23:17

مگه میشه ناراحت نباشیم پسر تو چه فرقی با بچه های ما داره .هممون مادریم و همدیگه رو درک می‌کنیم.هر لحظه یاد تو میافتم.داغ عزیز سخته خیلی.بازم فدای مهربونیت که تواین شرایط به فکر بقیه هستی

1403/10/21 22:27

والا به مامانم گفتم تو تازه پاتو از گچ باز کردی نیا گفت آخه نمیشه گفتم سختته، راستش بهانه آوردم، مامانم بیاد بچه‌طوریش باشه همه خبردار میشن نمی‌خوام تو دهن عروسا بیوفته داستان درست میکنن اما مادر شوهرم خیلی راز داره و حواسش هست، حالا مامانم گفته شب با بابات میایم حرف می‌زنیم

1403/10/23 17:18

منم تا هشتاد روز خونریزی داشتم رفتم دکتر بلاخره قرص داد پاپ اسمیر گرفت

1403/10/23 17:21

من حتی یک لک هم نداشتم از استرس میزدم هرچی دکترم گفت لازم نداری گوش ندادم تا شب آخر زدم

1403/10/23 17:24

فدات شم گلم ایشالا تو هم به سلامتی زایمان کنی🌸 عزیزم نه من فقط شیاف میزدم

1403/10/23 17:31

اااا راست میگی درست شد

1403/10/23 23:14

دقیقاً سر هانا من اینطوری بودم، هیچ دردی نداشتم اصلا برام عجیب بود دیشب تا قبل از دیشب نمی‌دونستم درد زایمان چیه

1403/10/24 10:52

سلام عزیزم
ب سلامتی تازه دیدم حامله ای
این حاملگیت چطوره؟

1403/10/24 12:50

وقتی میری بیمارستان ملاقات

1403/10/25 13:08

اژ لج منم هروز بچه رو میبره خونه ننش یا میبره طبقه بالا پیش داداشش یا میبره خونه مامانش چیکار کنم

1403/10/25 17:43

الان یک هفته از سرکار میاد مستقیم میره بالا موقع غذا میاد میخوره باز میره بالا یا میره میره بیرون اینم کار شب و روزش بنظرتون چیکار کنم باهاش

1403/10/25 17:44